محمدتقی بروجردی فرزند علامه احمد بروجردی؛ از علمای پرآوازه ی سدهی یازدهم هجری و از شاگردان خاص علامه ملا محمدباقر مجلسی به شمار میآمد.
او در شعر و ادب نیز دستی داشت و تخلّص شعری اش«تقی» بود. مؤلّف تذکرهی «سخنوران بروجرد» در شرح احوال او نوشته است:
«از دانشمندان و ادبا و سخنوران قرن یازدهم هجری است. پس از فرا گرفتن علوم معموله و متداوله، خود را به اصفهان رسانید و برای تکمیل معلومات خود از حوزههای درسی آن شهر استفاده کرد مخصوصاً از محضر پرفایدهی علامه ملا محمدباقر مجلسی، که از شاگردان خاص وی به شمار می رفت و از طرف او مجاز شد و در آخر به کاشان رفت. از آثار علمیهی وی دو کتاب معروف است:
1. عین البکاء که در سال (1099 هجری) تألیف نموده و بر بیست و دو باب مترتّب میباشد که در سال (1248) در لکنهو به چاپ رسیده است. سه نسخه از کتاب مذکور، یکی به تاریخ رجب المرجّب سال (1230) و دیگری مورّخ (1231) و سومی به تاریخ (1205) در کتابخانهی وزیری یزد موجود است.
2. لُبّ عین البکاء که مُلخَّص همان کتاب اول و به فارسی است. نسخهای از این کتاب در کتابخانهی عمومی آیت الله سید شهاب الدین نجفی مرعشی در قم موجود است. در این کتاب از علامه ی مجلسی روایت میکند و بر ظَهر همین نسخه اجازهای است از شیخ محمدتقی بروجردی برای شاگردش ملا عبدالله کاشانی و تاریخ اجازه (1103 هجری) است؛ پس تا این تاریخ در قید حیات بوده است. در مجموعه اشعار شعراء که نسخهای خطی و متعلق به قرن یازدهم هجری است و در کتابخانهی آستان قدس رضوی مشهد نگهداری میشود به برخی از اشعار محمدتقی بروجردی، اشارت رفته است».
از اشعار اوست:
به نوعی داده تعلیم جفا و جور، استادش
که از مهر و وفا هرگز نخواهد آمدن یادش
دلم را مینوازد تا دگر دلها به دام آرد
چو آن مرغی که دارد از برای صید، صیّادش
فتاده لازمِ طرزِ نگاهش دلبری، ور نه
به قصد دلبری بر کس نظر هرگز نیفتادش
ندیدم در جواب نامهاش نام «تقی» گویی
چنان از خاطرش رفتم که نامم رفت از یادش
* * *
ای مسافر اندکی آهستهتر، تنها مرو
اشتیاقت را خبر دارم، ولی بی ما مرو
رو به واپسماندگان کن، حال مهجوران ببین
آمدم من از پیات، ای یار بیهمتا مرو
تیغ دشمن عهد ما را قطع نتواند نمود
از پرِ تیر مخالف بی من از دنیا مرو
سر به زانوی غمت نتوان نهادن بیش از این
از پسِ بار فراق ای یار بیپروا مرو
* * *
ای جز تو کسی ز تو خبر نه
در کَیف و کَمَت به کس اثر نه
یک نقطه ز معنی کتابت
یک حرف ز مدرک جنابت
خوانده¬ست چو عقل کلّ به نامه
مجنون شده و دریده جامه!
* * *
میرسد کلبهی ما را به فلک ناز کند
چشم انصاف گر از مهر مهش باز کند
گو مسیحا که در این دارِ شفا با منِ زار
ساعتی بهر علاجِ تب خود، راز کند
حالیا گوهر مقصود به دستم افتاد
بعد از این تا چه به من، طالع ناساز کند
* * *
ما بلا را به کس عطا نکنیم
تا که نامش ز اولیا نکنیم
این بلا گوهر خزانهی ماست
ما به هر کس گهر عطا نکنیم
* * *
ز دست گریه کتابت نمیتوانم کرد
که مینویسم و مغسول میشود فی الحال
ز فرط ناله حکایت نمیتوانم گفت
که صد گره به زبان میفتد به وقت مقال
* * *
از پریدنهای رنگ و از تپیدنهای دل
عاشق بی¬چاره هر جا هست رسوا میشود
* * *
ناله را هر چند میخواهم که پنهان برکشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن
* * *
چون میتوان به منزل روحانیان رسید
حیف است در بوادی غولان قدم زدن
* * *
ای شمع بیا تا من و تو زار بگرییم
احوالِ دلِ سوخته را سوخته داند1
رواق اشراق (تذکره شاعران روحانی)، محمدعلی مجاهدی، جلد اول، صص 308-306