هیچ
در همین تکرارها فهمیدم این دنیاست هیچ
از گذشت روزها پیداست که فرداست هیچ
هرچه می نوشیدم از شیرینی خواب گران
صبح می دبدم که مستی های آن رویاست هیچ
در سراب آرزوها هر چه رفتم تشنه چشم
عاقبت دیدم تخیل بود و این دریاست هیچ
رفتم و از خاطرات تلخ و شیرین فراق
هر چه اینجا داشتم دیدم که در آنجاست هیچ
از من و تو آنچه می ماند همان کردارهاست
در سکوت آباد می بینند که با ماست هیچ
عشق را دبدم که بر سنگ مزاری می نوشت
قصه ی ابرو و چشم و گیسو و لب هاست هیچ
شیخ مسعود اسدی خانوکی
https://splus.ir/sherasadi