کتاب
بارها خلوتم به خاطر تو
پر شد از واژه های سحرآمیز
نغمه های سکوت زیبایت
دل ربا، عاشقانه، شور انگیز
کاش می شد کنار ساحل تو
مثل دریا ز عشق دم بزنم
از غزل های بیدل حافظ
جامی از می اگر چه کم بزنم
هست یادت؟ من و تو نیمه شبی
روی دستان واژه ها رفتیم
از مکان و زمان گذر کردیم
باورت هست تا کجا رفتیم؟!
یاد روزی که از پياله ی مهر
باده ی ناب از لبت دادی
از همان ابتدا در آغوشم
ناز و خاموش و مست افتادی
اولین بار روز ها با تو
نان و بابا و آب می خواندیم
زیر باران کنار نان و انار
چقدر شعر ناب می خواندیم
با تو و ابر و باد می رفتیم
باز آن مرد و اسب را دیدیم
زیر باران جنگل گیلان
باز کودک شدیم و خندیدیم
چشم من با سیاهی لب تو
قصه ی عشق را رقم زده است
آفرین بر یگانه دستی که
روی چشمم تو را قلم زده است
تو مرا بین بچه ها بردی
تو مرا از خودم جدا کردی
دست استاد تا مرا دادی
با خود چشمه آشنا کردی
هر کجا خواستم مرا بردی
فلسفه، دین و زندگی و حساب
طب و جغرافیا ، زبان، تاریخ
منطق و زیست، رمل و اسطرلاب
تا تو را دید چشم سبز درخت
با تبر بست ناگهان پیوند
تا شود برگه و قلم گردد
تا لبالب ز لب بریزد قند
شاعر شیخ مسعود اسدی خانوکی
https://splus.ir/sherasadi