دو لیلی یک مجنون
خدا را شکر امشب خانه هستم
میان دو زن زیبا نشستم
دو چشمه در کنار سرو، جاری
دو دریا در دو سوی کوهساری
دو دلبر هر یکی از دیگری سر
یک از یک مهربان تر دلرباتر
دو لیلی پیش یک مجنون سرمست
دو شیرین؛ دل ز یک فرهاد بردست
دو فرمانبر ، دو حوری بهشتی
عجب شانسی چه نیکو سرنوشتی
دو زانو رو به رویم می نشستند
تو گویی دو زن شوهر پرستند
همیشه دستشان در دست هم بود
دو تن یک روح گویم باز کم بود
هوو هایی ز خواهر مهربان تر
ز یک مادر به دختر مهربان تر
دو کدبانوی پر کار هنرمند
دو خانه دار زیباروی خرسند
دوتایی کارها را طبق نوبت
میان خویش می کردند قسمت
دوتایی می گرفتندم درآغوش
ز پایم بوسه می کردند تا گوش
مرا مانند کودک می نشاندند
ز هر سویی خوراکی می رساندند
یکی با عشوه ما را حال می داد
یکی با دست مشت و مال می داد
سرم شب روی دامان یکی بود
دو پایم روی دستان یکی بود
یکی می خواند لالایی برايم
یکی آرام می مالید پایم
من دل داده مابين دو دلبر
مگو شوهر که فرزند دو مادر
برايم چند دختر زاده بودند
دو سالی یک پسر آورده بودند
تو گویی همچو آدم در بهشتم
خدا از لطف داد این سرنوشتم
نمی دانم چه فریادی شنیدم
که از آن خواب خوش ناگه پریدم
ولی دیدم زن کج خلق پیرم
کنارم با لگد می زد به زیرم
اگرچه گشنه من خوابیدم آن شب
خلاصه خواب مشتی دیدم آن شب
شیخ مسعود اسدی خانوکی
@sherasadi
صرفا برای خنده
همسر صبور و مهربانم خواند و خندید
ولی بنده احتیاطا وصیت نامه خودم را نوشته ام
توقع ندارم ثبتش کنید بخوانید و بخندید و حذفش کنید 🤣