لذات تن برای بشر غیر شر نبود
این خاک بی قرار، بهشت بشر نبود
شب لابه لای موی سپید هر آنکه گشت
از گوهر وجود جوانی اثر نبود
در سفره ی سراب که از جان شدند سیر
جز خون تاول لب و خون جگر نبود
در خشت خشت خانه که در زیر و روی ماست
جز استخوان و جمجمه ی پا و سر نبود
باران شکافت سینه ی هر کهنه قبر را
دیدند از گل رخ دلبر خبر نبود
اینجا فقط محل عبور است و کشتزار
محصول کشت و ماندن ما این گذر نبود
از نور باش، نور نگردد اسیر خاک
نور از تبار تیره ی زنجیر زر نبود
شاعر شیخ مسعود اسدی خانوکی