نشست تخصصی شعر و اندیشه
نخستین نشست از سلسله نشستهای تخصصی جشنواره شعر اشراق با عنوان «شعر و اندیشه» در تاریخ 17 دیماه 1402 به دبیری حجةالإسلام سید سلمان علوی و با حضور دکتر سید باقر میرعبداللهی، دکتر حامد طونی و جمعی از شاعران علاقهمندان در سالن جلسات معاونت فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی، برگزار شد.
خلاصه مطالب مطرح شده در جلسه به شرح زیر است:
حاکمیت زیباییشناسی و بیمهری به اندیشه در هنر معاصر
طونی:
در گذشته، شعر، هویتبخش و فرهنگساز بوده و شاعران حکیمشاعر بودند. نه اینکه شعر ابزاری بوده باشد برای ساخت فرهنگ، بلکه شعر ماهیتاً نسبت ذاتی با زندگی داشته، چون آینه وجود شاعر بوده. شعر در فرهنگ و نظام تربیتی و مکتبخانهها جایگاه مشخصی داشت و شاهنامه و دیوان سعدی و حافظ در کنار متون مقدس ما جا داشته.
مشکل از جایی شروع شد که نگاه زیبایی شناسی به شعر و به طور کلی هنر حاکم شد. نتیجه نگاه زیباییشناسانه این است که نسبت شعر با اندیشه و همچنین نسبتش با زندگی کمرنگ شود.
یک نقطه کانونی در تاریخ هنر، نظریه «هنر برای هنر» است. با اینکه بعد از انقلاب فضا و جریان تازهای در هنر و به خصوص به شکل پیشروتر در شعر شکل گرفت، اما ما همچنان در سیطره انگارههای هنر برای هنر قرار داریم. این نظریه از یک پشتوانه فلسفی تغذیه میشود. هنر برای هنر به فعلیت رسیدن ظرفیتهای خفته و اولیهای است که در سرآغاز متافیزیک گذاشته شد و بعداً با کانت صورتبندی مستحکمی پیدا کرد. پیش از متافیزیک ساخت هویت و فرهنگ به صورت طبیعی با هنر اتفاق میافتاده. خیلیها معتقدند که بنیاد مغربزمین با هومر گذاشته شده. همانطور که در زندگی ما متون مقدس کارکرد دارد، هومر در مغرب زمین کارکرد دارد. اما پس از پیدایش فلسفه اتفاق دیگری میافتد. افلاطون گفت من تاج زیتون بر سر شاعران میگذارم و آنها را از مدینه فاضله بیرون میکنم. چرا؟ افلاطون میگوید اگر شاعران مدّعی معرفت نبودند من کاری به آنها نداشتم، اما آنها خود را مجرای حقیقت میدانند. بعد از این جریان هنر و شعر تحت تأثیر این تصرّف تازه در عالم قرار میگیرد و باید نسبت خودش را با شناخت و حقیقت قطع کند؛ در هنر برای هنر ما به این نقطه میرسیم.
کانت در دو ساحت بین حوزه شناخت و معرفت و حوزه اخلاق، هنجارها و ارزشها و حوزه زیباییشناسی تفاوت قائل میشود. یکی در مورد قلمرو و دیگری در مورد معیار داوری. با این بیان کانت بین زیباییشناسی و هنر از یک سو با ساحت اخلاق و از سوی دیگر با شناخت و معرفت دیوار کشید. بنابراین، این بی نسبت شدن هنر با عقل نظری و عقل عملی چه در ساحت قلمرو و چه در ساحت معیار داوری معلول فلسفه کانت است. همین مبنا میشود دال مرکزی گفتمان هنر برای هنر. پس اینکه نسبت ذاتی و وجودی شعر با شناخت و با اخلاق بریده شد بر میگردد به اتفاقی که در فلسفه کانت افتاده است و بخشی از ضعف شعر ما و نسبتش با اندیشه مرهون این ماجرا است.
نظریه هنر برای هنر در رشتههای مختلف هنری بروز و ظهور پیدا میکند، از جمله در ساحت ادبیات که فرمالیسم است و نمونه آن کتاب «رستاخیز کلمات» استاد دکتر شفیعی کدکنی است. جنبشهای هنری به این نقطه میرسند که جز فرم چیزی را ایجاد نکنند. یکی از جریانهای خیلی مهم در ادبیات، فرمالیسم روسی است که شکاف بین زیباییشناسی و اخلاق را مفروض دارد.
به فرمالیسم دو گونه میتوان نگاه کرد: اینکه قرار است فن شعر را تقویت کند، یا اینکه قرار است روح شعر را کشف کند. ادعای فرمالیسم این است که روح شعر را کشف کرده. از مقدمه دکتر شفیعی در رستاخیز کلمات اینگونه بر میآید که مقصودشان تقویت فنّ شعر است، اما وقتی ما بین شعر و فرم عینیت قائل شویم، در واقع همه وجوه شناختی و متعهدانه شعر را تضعیف میکنیم.
هنر برای هنر، مفرّی برای هنرمندان مسئولیتگریز
علوی:
البته به لحاظ تاریخ فلسفه هنر، مطلب همان است که جناب طونی فرمودند، اما هنر برای هنر به جز زمینههای فلسفی چه بسا زمینههای روانشناختی و جامعهشناختی هم داشته باشد. سارتر با ارجاع به مسائل درونی فرانسه دلیل اقبال هنرمندان به نظریه هنر برای هنر را ترس آنها از مسئولیت در کنشهای اجتماعی میداند. او میگوید در اعتراض طبقه بورژوا، نویسندگان در یک «موقعیت باریک» قرار گرفتند. از یک سو با روشنبینی که داشتند ایدههای بورژوازی را نمیپسندیدند. از سوی دیگر، معاش ایشان بسته به طبقه بورژوا بود. بنابراین نه جرأت مقابله با بورژوازی را داشتند و نه بر آن بودند که به صف ایشان بپیوندند. از سوی دیگر ایشان نسبت به آینده نیز بیمناک بودند و معلوم نبود فرجام این دعوا چه خواهد شد و وضعیت ایشان در آینده بسته به کدام طرف است.
در این موقعیت باریک، نویسندگان ترجیح دادند که در هنر خود از درون و دوران جامعه فاصله بگیرند و نگاهی از بالا داشته باشند. سارتر میگوید: «آفرینندهای که تعلیم اصول هنر برای هنر را به عهده گرفته، هم و غمش خلق آثاری است که به هیچ دردی نمیخورد». در این رویکرد مهم این است که اثر زیبا باشد، هرچند پوچ و توخالی باشد. این هنرمند دنبال راهی است که هم از قبول مسئولیت و هم از داوری شدن فرار کند.
البته سارتر رئالیستها را هم در همین قلمرو قرار میدهد و وقتی که گفته میشد هنرمند از بالا به جامعه نگاه میکند، مسخره میکرد که پس خود هنرمند در کجاست؟ در هواست؟ مقصود سارتر البته رئالیسمی بود که زمینهساز ناتورالیسم شد؛ طبیعت گرایی صرف و دور از ایدهآلگرایی و احساسگرایی.
نقد سارتر ما را به یاد نقدهای دکتر شریعتی به شاعران کهن میاندازد. شریعتی بسیاری از شاعران ایران را سرزنش میکند که چرا شعرشان نسبتی با درد جامعه ندارد. حتی خطاب خیلی تندی به سعدی دارد و میگوید: خدا مرگت بده که در قرن هفتمی، قرنی که مغول از شرق و صلیبیها از غرب این سرزمین را حمام خون کردهاند و تو نشستی میگویی: درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند / جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند!
نقد شریعتی شکل دیگری از همان سخن سارتر است. نکتهای که هست این است که ما به الامتیاز حکمتی که در شعر کهن از آن سخن میگوییم با این بیرون شدن از جامعه و نگاه از بالا چیست؟ شکل دیگر و بلکه پررنگتر از نادیده گرفتن نزاع مغول و صلبیان و در موضع دیگری نشستن و سخن گفتن از عیش یاران، موضع شاعران نسبت به نزاعهای دینی و جنگ حق و باطل است؛ یعنی شاعر از جایگاه و منظری بالتر این نزاعها را نگاه کند و بگوید جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند!
بنابراین وقتی درباره نسبت حکمت و شعر سخن گفته میشود، باید اولا تعریف ما از حکمت مشخص باشد و بعد بدانیم در سنّتهای ایرانی-اسلامی چه حکمتی با چه اسلوبی در شعر ریخته شده است.

شعر، وجه غالب تفکر در سنت ایرانی اسلامی
میرعبداللهی
وجه غالب اندیشه و تفکر در سنت ایرانی و اسلامی ما نه فلسفه بلکه ادبیات بوده، آن هم در قالب نظم. آن حجم از حکمت و فرزانگی که مردم ما با آن دلگرم و سرگرم بودند، آثار ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا نبود، بلکه آثار شاعرانی بود از قبیل بیدل و صائب و همین سعدی که شریعتی راه و بیراه به او بد و بیراه میگفت. این سبقت ادبیات بر فلسفه هم دلایل تاریخی دارد و هم دلایل فنّی. دلیل فنی اینکه مردم به جای اسفار ملاصدرا، شاهنامه و حدیقة الحقیقة سنایی و گلستان میخواندند این بود که حکما به زبان اصطلاح سخن میگفتند مثلا ما میگوییم خدا، آنها میگویند واجب الوجود من جمیع الجهات، ما میگوییم پیغمبر آنها میگویند صادر اول. مزاح نیما با میرداماد (میرداماد شنیدستم من / که چو بگزید بن خاک وطن... الخ) نیز اشاره به همین جهت دارد. دلیل دیگر این است که اینها به عربی سخن میگفتند. بنابراین آنچه که به تخیل مردم شکل داده شعر بوده. شعر در این نگرش تفنن نیست، بلکه خود زندگی است. بسیاری از اعتقادات ما توسط شعر نه تنها بیان میشده، بلکه اصلا با اسلوب شعر فهم میشده.
در مورد اینکه شعر چگونه اندیشمند میشود، پاسخ این است که مدخل شاعر است، شاعر باید اندیشمند باشد تا شعر اندیشمند شود. اندیشمند بودن شاعر به این نیست که چه بخواند، بلکه مربوط به وضعیت وجودی اوست. شاعر اندیشمند بدون اینکه از بیرون چیزی به او تزریق شود، محصول او شعر شعر اندیشمندانه است.
نقدی بر دوگانهانگاری فرم و معنا
میرعبداللهی:
در نسبتسنجی شعر و اندیشه، امر تخیلی با چیزی بیرون از ذات شعر سنجیده میشود. فیلسوف کشف از واقع میکند، ولی شاعر و داستان نویس از منطق واقعیت فراتر میروند و خلق میکنند. خلق مفهوم بنیادین فرم است. حال سؤال اینجا است که شعر که منشاء خیالی دارد با فلسفه که علی الإدّعا منشاء واقعی دارد چیست. اگر شعر فرم است که هست، و اگر ساختنی و اعتبار کردنی است که هست، چطور با اندیشه که واقع است و هست و فعلیت دارد پیوند پیدا میکند. به خصوص این سوال وقتی اهمیت پیدا میکند که دوگانه فرم و مضمون را که جناب طونی اشاره کردند نپذیرفته باشیم. فرم یعنی طرز سخن. هرکس که به فرم دست پیدا کرد شاعر است. با تأکید بر قداست معنا و مضمون نمیتوان شاعر شد. این ایده ربطی به مسأله اصالت فرم ندارد و آقای دکتر شفیعی هم این مطلب را اساساً اشتباه فهمیده، چراکه اصلا دوگانه فرم و مضمون نداریم. هرچه هست فرم است و تفکیک فرم و مضمون انتزاعی و ذهنی است و در خارج ترکیب اتحادی دارند نه انضمامی. تفاوت شاعران بزرگ فرمی است، در چگونه گفتن است نه در چه گفتن.
زبان به مثابه وجه ممیّز انسان: محمل وحدت شعر و اندیشه
طونی:
شعر و اندیشه در ساحت زبان به یکدیگر پیوند میخورند. نقطه کانونی که شعر و اندیشه در آن هم با یکدیگر پیوند میخورند و هم از آن تغذیه میشوند زبان است. اگر این پیوند کمرنگ شود، هردو آسیب میبینند، هم اندیشه اگر با شعر نسبت پیدا نکند ضعیف میشود و هم شعر. زبان مقوّم وجود آدمی است؛ «خَلَقَ الْإِنسَانَ، عَلَّمَهُ الْبَيَانَ». فیلسوفان از آغاز نطق را که همین زبان است وجه ممیّز آدمی میدانستند. شعر آینه وجود آدمی است و آدمی گره خورده با زبان است و زبان کلمه به کلمه همراه خودش معنا دارد. پس شعر و مضمون در هم تنیده هستند. اگر بخواهیم فهم درستی از مسأله داشته باشیم باید با گذر از تفکیکهایی که در دوران معاصر اتفاق افتاده، بازگشت کنیم به آثار هنری اصیل، چنانکه پدیدارشناسی نیز دنبال همین است. به جای بحثهای فلسفی و انتزاعی ببینیم حافظ چه کار کرده. حافظ هم زندگی است، هم اندیشه است، هم زیبایی است (به معنایی که در زیباییشناسی بحث میشود)، هم فرم است. حافظ تبلور وجود انسانی است که سدّی پیش روی خود نگذاشته و همه وجوه خود را بروز داده. وقتی بنا باشد «درباره شعر» بیاندیشیم و تلقی خاصی از شعر تأسیس کنیم، آنگاه شعر ما نمیتواند آینۀ همۀ وجود ما باشد، لذا مثلا پس از انقلاب وقتی که برخی سعی کردند رباعی را فرمولیزه کنند، امثال قیصر امین پور و سید حسن حسینی حسابشان را جدا کردند. بنابراین اندیشه مقوّم ذات شعر است و این سخن درستی نیست که بپرسیم شعر چه استفادهای از اندیشه میکند، به قول نظامی:
«در لغت عشق سخن جان ماست
ما سخنیم این طلل ایوان ماست
خط هر اندیشه که پیوستهاند
بر پر مرغان سخن بستهاند».
از سوی دیگر شعر از آنجا که زبان را در نقطه آغاز خودش شکل میدهد، محملی ایجاد میکند که اندیشه در آن محمل ساخته میشود.
میرعبداللهی:
آنچه جناب طونی فرمودند بخشی از ماجرا است، همه ماجرا نیست. همین نظامی در جای دیگر میگوید: «در شعر مپیچ و در فن او / چون اکذب اوست احسن او». و یا آیاتی که در ذم شعر و شاعران نازل شده، و یا اینکه امیرالمومنین علیهالسلام شاعرترین شاعران را با وصف الملک الضلیل (پادشاه گمراهان) یاد میکنند، این تردید را ایجاد میکند که آیا وقعا شعر محمل اندیشه آن هم به معنای قدسی آن است؟ این گفتگوها مربوط به مبانی است و بحث مفصل دارد.
لوازم بحث درباره نسبت شعر و اندیشه
میرعبداللهی:
بحث درباره نسبت شعر و اندیشه عقبۀ تئوریک مفصلی دارد. مباحث زیادی درباره چیستی تفکر هم توسط فلاسفه و هم توسط فیزیکالیستهایی که منکر رابطه نفس و بدن هستند و ذهن را تقلیل میدهند به فعالیتهای مغزی مطرح شده که دانستن آنها مقدّم بر بررسی نسبت شعر و اندیشه است.
بعد از این بحث باید ببنیم مقصود از رابطه فلسفه و ادبیات چیست؟ سه صورت متصوّر است:
1ـ هر یک از این دو مفهوم را از حیث غایت و روش و سایر رئوس ثمانیه موضوعی مستقل فرض کنیم و از وجوه تمایزشان بحث کنیم.
2ـ مقصود از رابطه این دو مفهوم، فلسفۀ ادبیات باشد که در این فرض مخاطب ما فیلسوف است، نه شاعر.
3ـ مقصود، فلسفه در ادبیات باشد. در این فرض مخاطب ما شاعران هستند.
الان موضوع بحث ما همین سومی است. برای اینکه جای اندیشه را در شعر بدانیم، باید ببینیم چه سؤالاتی مثلا برای حافظ مطرح بوده. اگر دقت کنیم میبینیم سؤالات حافظ همان سؤالات کانت است، یعنی: حوزه هستیشناسی، حوزه معرفتشناسی و اخلاق.
حافظ بسیار با سواد بوده. احتمالا در درس قاضی عضدالدین ایجی شرکت داشته. به دواوین شاعران مسلط بوده و تأثیرپذیری او از مسعود سعد سلمان، سعدی، خواجو و دیگران به همین دلیل است. حافظ ذهن منسجمی دارد، مطالبی را از دیگران میگیرد و با طرز خودش که متفاوت از دیگران است مطرح میکند. تفاوت شاعر کتابخوانده و با سواد با شاعری که فقط به فرم توجه دارد محرز است، اما توضیح این مطلب که اندیشه چطور در شعر تجلی میکند سخت است چون مسأله بسیار پیچیده است.
علوی
البته اینکه فلسفه چقدر به شعر خدمت کرده و احیانا کجاها خیانت کرده، خود یکی دیگر از مسائلی است که نیازمند بحث و مطالعه است. وضعیت شعر قبل از افلاطون و بعد از او باید بررسی شود. هومر شاعری است که در زمان او هنوز فلسفه مدوّن نشده، در عین حال شعر او آمیزه ادب و تاریخ و فلسفه است. بعد از حاکمیت نگاه فلسفیِ مدرسی به شعر چه اتفاقی در ادبیات افتاد؟ هومرها بیشتر و غنیتر شدند یا شعر غرب افول کرد؟ در ایران چطور؟ بعد از باز شدن درهای تمدّن غرب و آشنایی شاعران با مکاتب فلسفی و ادبی غرب شعر ایران به لحاظ اندیشگانی و در مقایسه با شعر کهن رشد داشته یا انحطاط؟
بنابراین نسبتسنجی بین اندیشه و ادبیات، به جز مباحث نظری و مفهومشناختی، نیازمند بررسی تاریخی نیز هست.
طونی:
ببینید تبیین افلاطون درباره نسبت شعر و حقیقت چیست؛ از نظر او حقیقت در عالم مثال است، از این حقیقت یک برداشت فیلسوفانه میشود که کار فیلسوفان است و در نهایت یک رونوشتِ رونوشتِ ناقصی از آن حقیقت عالم مثال هم وجود دارد که این شکل سوم مربوط به دریافت شاعر است! در حالیکه در فرهنگ ما چنین چیزی مطلقا نیست؛ «ان لله کنوزا تحت العرش مفاتیحه السنه الشعراء»، دریافت شاعر دریافت مستقیم از حقیقت است. این دریافت مستقیم فقط در مورد عرفا صادق نیست، شاعری که با کلمه سر و کار دارد هم کشف از حقیقت میکند. اگر در عالم حقیقت «سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ» این اندیشه در سعدی میشود: «هر ورقش دفتری است معرفت کردگار». آیا سعدی به معنایی که عرفای ما داشتهاند مکاشفه داشته؟ لزوما اینگونه نیست. تلقی ما از کشف این نیست که حتما پردهای از مقابل چشم کنار برود و چیزهایی دیده بشود. تلقی ما از شعر همسخنی با هستی است. هستی منکشف است و گشودگی شاعر کشف هستی را ممکن میکند. البته این کشف ممکن است در لحظهای اتفاق بیافتد و شاعر در یک عمر آن را بسط دهد. پس اندیشه لزوما فلسفه نیست. فلسفه نحوهای از اندیشۀ مفهومی شده است.
تعریف قرآنیِ شعر
طونی:
یک نکته بسیار قابل تأمل این است که دقت کنیم تعریف قرآن از شعر متفاوت از تعریف تمام فیلسوفان و هنرمندان و نظریهپردازان است. تمام اندیشمندان شعر را به شعر تعریف میکنند و همیشه تعاریفشان دستخوش نقد یا رد شده، ولی قرآن شعر را به شاعر تعریف میکند، صفاتی را برای شاعر معرفی میکند.
نخستین ویژگی، «ایمان» است. ایمان امتزاجی است از معرفت و معنویت و حاصلش گرایش ایمانی است. ویژگی دوم در قرآن، «عمل صالح» است، یعنی کنش داشتن و بی تفاوت نبودن نسبت به هستی. ویژگی بعدی «ذکر» است. به نظر بنده کلید ماجرای شعر در همین ذکر است. ذکر یعنی لحظۀ حضور؛ یعنی همان گشودگی شاعر به هستی. ذکر اقتضائاتی دارد؛ یکی اینکه که شاعر به همه وجوه زندگی حالت گشودگی داشته باشد، گشودگی به من، به تو، به ما، به انواع عواطف، به تمام هستی، نه اینکه خود را محدود کند به مثلا فقط عاشقانه یا فقط شعر انقلاب. این گشودگی هرچه بیشتر باشد امکانهای بیشتری در اختیار شاعر قرار میدهد. سعدی اگر عاشقانههای خوب دارد، چون در ساحتهای دیگر آن گوشودگی را حفظ کرده. محتشم اگر آیینیسرای موفقی است، به خاطر تجربههای عاشقانه اوست. در مورد عواطف نیز نباید محدود شد به وصل و فصل! عواطف بسیار است، حیرت، بهت، وحشت، اضطرار، غرور، قبض، بسط، همه اینها عواطف وجودی انسان است.
اقتضائات دیگر به تبع این ذکر و گشودگی به هستی، انتظار و طلب و عجز و خلوت ـ چه در ذهن و چه در خارج ـ است؛ «چون صفت شمع سرافکنده باش / روز فرو مرده و شب زنده باش». مسأله دیگر نگرش پیوستاری هم نسبت به کلیت هستی و هم نسبتِ هستی با من است. و باید توجه داشت که امکاناتی که این ذکر و یاد و توجه در اختیار شاعر قرار میدهد محدود به معانی قدسی نیست.
رسالت شعر حوزه
طونی:
شعر قرن چهارده در تاریخ ادبیات ایران شعر قابل دفاعی است. شعر بعد از انقلاب پیوند خوبی با زیست انسان و هویت جمعی و روح جمعی جامعه پیدا کرد که همه اینها نقاط قوت شعر امروز است، اما به لحاظ اندیشه دچار افت شده. ایران قدیم حکیمشاعر داشته؛ الان چرا نباید حکیمشاعر داشته باشیم؟! در حوزه چرا نباید طلبهشاعر داشته باشیم؟! اگر آن شخصیت طلبگی در شعر جریان پیدا کند موجب تشخص شاعر میشود. آقای اخلاقی سی سال پیش سی تا شعر چاپ کرده، حالا اهل ادب با مشقت دنبال مجموعه ایشان هستند. چون شعر ایشان برخاسته از جهان اوست. انتظار این است که بین طلاب از این دست بسیار باشند. طلاب در قبال شعر امروز رسالت دارند. مقصود هم این نیست که شاعر طلبه آیات و روایات را در شعرش به نظم بکشد. مقصود این است که شاعر با حکمت مأنوس باشد، سلوک توحیدی داشته باشد تا این معارف در شعرش سرریز شود.
خلوت عارفانه و شاعر عصر ترافیک!
طونی:
برای رسیدن به این نقطه لازم نیست که شاعر زیستش را به کلی تغییر دهد و مانند قدما زندگی کند؛ درنگ و تأنی که شاعر باید داشته باشد گاهی در خلوات عرفانی و شبزندهداریها حاصل میشود، گاهی هم پشت یک چراغ قرمز. اینها بسته به انس و گشودگی شاعر نسبت به هستی و مواجهه اندیشمندانۀ اوست.
علوی:
اصلا معنای عرفان نیز امروز متفاوت از معنای قدمایی آن است. اگر تصویر غالب از سلوک و عرفان محدود به خلوت و شبنشینی و انزواست، به دلیل رسوب زیستمان هزارسالهای است که شئون دینی را متفاوت از شئون اجتماعی میدید. باور ما این است که مرحوم امام رضواناللهعلیه در انقلاب اسلامی و در دفاع مقدّس ساحتهای جدیدی از سلوک را پیش روی بشریت گشودند که پیش از آن ممکن نبود. امروز همانقدر که در فرم، تقلید صِرف از ادبیات قدیم، از ما حافظ و سعدی نمیسازد، در مضمون هم هممسلک شدن با ابوسعید و عطار و مولوی شعر ما را عرفانی نمیکند. حکیمشاعر امروز آن است که بتواند بین جامعه ـ همین جامعۀ امروز ـ و عرفان و حماسه ارتباط برقرار کند و این ممکن نیست مگر با فهم صحیح عرصۀ گشودۀ همۀ ساحتهای تولّی و تبرّی در تمام مراتب هستی.
چند توصیه:
میرعبداللهی:
نکته نخست اینکه شاعر حوزوی باید قدر خود را بداند. در دورانی که ظواهر ذهنها و دلهای بسیاری را به خود مشغول کرده، کلنجار رفتن با کلمه یک ارزش است. نکته دوم اینکه شعر تفنن نیست، در کلمه و ایماژ منحصر نمیشود، شعر زندگی است، آینه وجود است، پس وقتمان را با خواندن هر شعری تلف نکنیم. وقتی برای مطالعه یک دور شاهنامه یا خمسه نظامی یک عمر زمان لازم است، درگیر سایت و مجله نشویم. همین انسان 1402 امکاناتی دارد برای مأنوس شدن با منابع درجه یک، مثل شرحها و کتابهای صوتی که در اختیار گذشتگان نبوده است. نکته دیگر اینکه شاعر امروز برای اینکه هم در اندیشه و هم در ادبیات بتواند نگاه و تأثیر جهانی داشته باشد حتما باید با چند زبان آشنایی داشته باشد و بتواند آثار مهم غرب و شرق را با زبان اصلی بخواند و ادبیاتش را بشناسد.
پایان