شعر حوزه
14 اردیبهشت 1404

ده نکته کاربردی درباره شعر کودک، هست ها، بایدها و رسالت ها...

گفتگو با حجةالاسلام سیدمحمد مهاجرانی درباره شعر کودک .
این گفتگو در سال 1395 از سوی دبیرخانه علمی چهارمین جشنواره شعر اشراق برگزار شده است.

 

مهاجرانی: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله ربّ العالمین اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد

درباره شعر کودک از زوایای مختلف می‌شود حرف زد؛ از جهت قالب، محتوا، تاریخچه، تحولاتی که صورت گرفته و غیره و چون مقالات و کتاب‌های زیادی پیرامون این قضیه نوشته شده است، ما چندین مجله در مورد نقد شعر کودک داریم، پس من دیگر خیلی نمی‌خواهم وارد آن مباحث بشوم.

منتها از مطالعه آنها یک چیزهایی به ذهن من رسیده است که بعضی از آنها را می‌گویم و بعضی از چیزهایی را که به ذهن خودم رسیده اضافه می‌کنم از تلفیق همه آن مباحثی که دیگران گفته‌اند و چیزی که به ذهن خودم رسیده است، ده مطلب را تقدیم شما می‌کنم.

نکته اول اینکه آیا شاعر کودک مخاطب خودش را می‌شناسد یا نمی‌شناسد؟ چون مهم‌ترین نکته این است که شاعر یا داستان نویس یک شناخت خیلی دقیق و عمیق و درستی از مخاطب خودش داشته باشد. حالا سؤال این است که آیا ما می‌شناسیم کودکی که برایش شعر می‌گوییم، تا چه اندازه رویش شناخت داریم؟ من اعتقاد دارم بعضی از شعرا از شعرهایشان معلوم است بعضی از شعرا تقریباً شناخت خوبی از کودک و از مخاطب دارند و شعرشان در راستای فهم و نیاز کودک هست ولی بعضی ها ندارند. دو تا عیب اساسی در بعضی از شاعران کودک هست من دائماً تأکید می‌کنم بعضی که خدای نکرده نگویند ایشان چرا حکم کلی می‌کند؟ ما دو تا آفت یا سه تا آفت در بعضی از شاعران کودک می‌بینیم؛ یکی، کوچک انگاری اسمش را می‌گذاریم. یکی هم، بزرگ انگاری. کوچک انگاری یعنی اینکه شاعر کودک کودکان را کمتر از آن چیزی که واقعاً هستند تصور می‌کند و حال اینکه در دنیای واقع ما نگاه می‌کنیم می‌بینیم نه کودکان فراتر از آن تصوری است که شاعر در ذهنش از کودک دارد.

با شاخص‌هایی می‌توانم این را بگویم. به عنوان مثال یک شاعر کودک اگر به او بگویی درباره جنگ یک شعری بگو، مجبور است در شعرش توپ و تانک و مسلسل و همین چیزها را بیاورد. با اینکه شما از کودک امروزه که دائماً بازی‌های متعدد و متنوع کامپیوتری انجام بدهد، شاید صدها نوع سلاح دیگر بلد است. سلاح سبک، سلاح نیمه سنگین، سلاح سنگین؛ بنابراین اگر یک شاعر کودک در شعرش بگوید توپ و تانک و مسلسل، همین سه چهار تا چیزی که در زمان قدیم در ذهن خودش بوده است، برای یک کودک امروزه دیگر اینها سلاح‌های خیلی معمولی و متداول و پیش پا افتاده است. بیش از ده نوع، پانزده نوع، بیست نوع سلاح سبک ایشان خودش در بازی‌های کامپیوتری بازی کرده است ولی شاعر کودک از این اطلاعی ندارد.

یا افعالی که در یک جنگ اتفاق می‌افتد. مثلاً ممکن است بگوییم حمله و شلیک و عقب نشینی و غافلگیری و تمام؛ ولی گاهی در یک بازی کامپیوتری بیست نوع اتفاق در یک جنگ صورت گرفته که یکیش حمله، یکیش شلیک است، چندین اتفاق ممکن است بیفتد که باز شاعر کودک خبر نداشته باشد. این یک نکته.

یا در اطلاعات علمی وارد شویم. مثلاً درباره رنگین کمان خیلی از شعرا شعر می‌گویند و در حوزه تشبیه از رنگین کمان خیلی خوب استفاده می‌کنند. چیزهای زیبا را به رنگین کمان تشبیه می‌کنند. خوب الان کودکان در دانشنامه‌های علمی و دائرة المعارف‌های علمی که می‌خوانند و مطالعه می‌کنند، به این نکته بر می‌خورند که رنگین کمان همیشه هفت رنگ نیست، بستگی به موقعیت مکانی ما نسبت به خورشید و باران دارد، بستگی به جو و هوا و چیزهای دیگر دارد. گاهی ممکن است رنگین کمان پنج رنگ باشد. در بعضی از نقاط رنگین کمان چهار رنگ داریم، سه رنگ و حتی تک رنگ. در یک مقاله علمی من می‌خواندم که رنگین کمانی که فقط قرمز هست، در بعضی از نقاط جهان در بعضی از زمان‌های خاص ممکن است اتفاق بیفتد.

اشراق: در این صورت نه فقط مطالعات کودک، مشاهداتش گاهی مغایر است.

مهاجرانی: احسنت، بله وقتی ما دائماً می‌گوییم رنگین کمان هفت رنگ است و در شعر به عنوان تشبیه استفاده می‌کنیم، برای کودک دیگر یک چیز تکراری است. چرا؟ چون رنگین کمان متنوع در ذهنش هست.

اشراق: اتفاقاً یک سؤالی بود که من خودم از بچگی داشتم یعنی هر بار که می‌دیدم به خانواده‌ام می‌گفتم کو هفت رنگ؟

مهاجرانی: بله، گاهی هفت رنگ بودنش خیلی قابل مشاهده هم نیست. یا مثلاً درباره گل شعرای کودک مخصوصاً خیلی از گل استفاده می‌کنند به عنوان تشبیه. دائماً در شعرهایشان تعداد دفعات تکرار گل را اگر در شعرشان نگاه کنی، عدد خیلی بالایی می‌شود. خوب الان باز تصور کودک نسبت به گل یک کمی با تصور شاعر فرق کرده است. از چه جهت؟ مثلاً شما در کتاب علوم پنجم ابتدایی به کودکان یاد می‌دهند که شما اگر بخواهی به دیدن دوستت بروی، یک دسته گل سفید طبیعی از گل فروشی خریدی، با یکسری تکنیک‌هایی شما می‌توانی رنگ این گل سفید را به هر شکلی که دلت می‌خواهد دربیاوری. یعنی کودک کلاس پنجم ابتدایی تغییر رنگ گل را بلد است دیگر. بنابراین شاعر مثلاً در ذهنش این است که گل قرمز همیشه قرمز است، گل سفید همیشه سفید است و غیره، می‌بینیم نگاه یک کودک پنجم ابتدایی به گل دیگر فرق کرده است با نگاه سنتی یک شاعر به گل.

اشراق: یعنی در حقیقت به جای یک نگاه رمانتیک، یک نگاه تجربی به گل دارد.

مهاجرانی: بله، اصلاً خیلی فراتر از این گل سفید همیشه سفید است. زیبایی گل سفید صرفاً از جهت سفید بودنش است. برای یک کودک ده ساله زیبایی گل سفید از این جهت است که هم سفید است و لطیف است و هم اینکه می‌تواند به رنگ‌های مختلف دربیاید. خود اینکه یک پدیده، یک شیء بی جان، یک گل به رنگ‌های مختلف می‌تواند دربیاید، زیبایی گل را در ذهن این چند برابر می‌کند. این مثال‌هایی است که ثابت می‌کند که ما با دنیای کودکان یک کمی فاصله گرفته‌ایم.

یا مثلاً الان در کتاب ششم ابتدایی یک درسی دارند به نام تفکر و پژوهش. یعنی کودکان یازده ساله و دوازده ساله ما با مقوله تفکر آشنا می‌شوند. بعضی از کودکان قبل از اینکه به پایه ششم ابتدایی برسند، کلاس‌های خصوصی آموزش تفکر می‌روند. همین جور که کلاس زبان و نقاشی و اینها می‌روند، بعضی از خانواده ها فرزندانشان را می‌گذارند در کلاس‌های مهارت‌های تفکر. خوب یک کودک ده دوازده ساله فکر کردن را بلد است، قواعد فکر را بلد است، راهکارهای فکر را بلد است، به کارگیری فکر در امور زندگی را بلد است، خطاهای فکر را بلد است و خیلی چیزها و حتی شیرینی فکر را خیلی خوب حس کرده است. و شاید شاعر کودک یا نویسنده کودک هنوز نداند که تفکر کودک فراتر از آن چیزی است که فکر می‌کند. مثلاً نقش فکر و اندیشه در زندگی کودک عوض شده است با آن نگاه سنتی ما. این یکی از آفت‌هایی که ما می‌بینیم، کوچک انگاری مخاطب است. نقطه مقابلش گاهی هم آفت بزرگ انگاری ما داریم. بعضی از شاعران کودک هم کودکان را خیلی بزرگتر از آن چیزی که هست تصور می‌کنند و بعد شعری که می‌گویند، متناسب با حال و هوای کودک نیست. باز هم من دو تا مثال بزنم. مثلاً یکی از شاعران کودک آمده شهید را تشبیه کرده به قصه و شعر. می‌گوید تو مثل یک شعر بلند، تو مثل یک شعر لطیف، تو مثل یک داستان کوتاه هستی و غیره. اینجا خوب رویش تأمل می‌کنیم، وجه شبه اینجا چیست؟ وقتی به شهید بگوییم تو مانند داستان هستی، تو مانند شعر هستی، برای خود شاعر کودک این کاملاً معنا دارد. چون شاعر کودک هزاران شعر در زندگی اش خوانده و سروده و دیده؛ شعر حماسی، شعر عارفانه، شعر اجتماعی، شعر بلند، شعر کوتاه، شعر عاشقانه و غیره؛ بنابراین در بین هزاران شعری که ایشان دیده، یک مفهوم کلی از شعر در ذهنش هست که یک شعر یک دریای بی کران متلاطم است خیلی جذاب و تماشایی همه چیز در این دریا هست؛ بنابراین شهید مثل شعر است، برای خود شاعر که سال ها با شعر مأنوس است، کاملاً معنا دارد. یا تو مثل یک داستان هستی، داستان هم بالأخره با آن گره ها و تعلیق ها و زیر و بم ها و نشیب و فرازهایی که در یک داستان است، پس زندگی شهید تشبیه شود به یک داستان، برای یک شاعر کودک معنا دارد وجه شبه کاملاً شفاف و روشن است. ولی یک کودکی که تازه دارد با شعر انس می‌گیرد، تعداد کل شعرهایی که در زندگی اش خوانده، شاید شعرهای کتاب‌های درسی فقط باشد، یا شعرهایی که مثلاً در چند تا مجله بوده، خوانده بنابراین وجه شبهی که در ذهن شاعر است با وجه شبهی که در ذهن کودک است، به هیچ وجه با هم تناسب ندارند و آن اتفاق جذاب و جالب نمی‌افتد و آن پیام شاعر به کودک منتقل نمی‌شود.

اشراق: بعضی از برنامه‌هایی که در رسانه است، مثلاً موقع اذان برای بچه ها پخش می‌شود، من احساس کردم که یک مقداری انگار بچه را خیلی بزرگتر از آن چیزی که هست حساب می‌کند.

مهاجرانی: بله، آفت بزرگ انگاری دارد. یا مثال دیگر مثلاً یکی از شاعران می‌گوید غصه‌های من شبیه یک کلاغ است. غصه‌های درونی خودش را با کلاغ تشبیه کرده است. خوب اینجا باز یک بزرگ انگاری ما می‌بینیم. چرا؟ چون شاعر آن تصوری که از کلاغ در ذهنش است، کلاغ به عنوان یک پرنده که رنگش سیاه است، غارغارش هم گاهی شوم است، گاهی هم خبرچینی می‌کند؛ یعنی کلاغ یک موجود سیاه خبرچینی که غارغار شوم دارد، نگاه سنتی یک شاعر کودک به کلاغ این بوده است. ولی کودکان امروز کلاغ را به عنوان یک پرنده شیطان شوخ طبعی که خیلی جذاب است، از بس در کارتون ها شخصیت‌های مختلفی از کلاغ دیده‌اند، آن تصویری که از کلاغ در ذهن کودک ما هست، با تصویری که از کلاغ در ذهن شاعر کودک است، فرق می‌کند. به همین خاطر شاعر که می‌گوید غصه‌های درون من مثل یک کلاغ است، این در یکی از شعرهای کودکانه آورده، باز برای کودکان ممکن است قابل فهم نباشد. پس مطلب اول من این بود که بزرگ انگاری و کوچک انگاری این دو تا از آفت‌های شعر کودک است.

اشراق: یک مسأله خیلی بزرگی را با آن مواجه هستیم و آن اینکه فضای رسانه امروز این نمادهایی را که ما یک زمانی مثلاً در ذهنمان بود همین حیواناتی که هرکدام یک کارکرد معنایی داشت، اینها را یک مقداری در هم شکسته، یعنی الان شما برای بچه روباره را چه طوری باید توصیف بکنید در شعر؟ بد است یا خوب است؟

مهاجرانی: بله، صِرف یک حیوان حیله گر و موذی نیست الان.

اشراق: بله در ذهن ما اینجوری بود منتها خوب الان رابین هود یک روباه است و کارتون‌های دیگری که من دیدم اسم ها را نمی‌شناسم. کلاغ را شما اشاره فرمودید. مار مثلاً. مار آیا بد است یا خوب؟ در خیلی از کارتون ها مار خودش یک نقش خوب دارد ضمن اینکه باز آن دایره اطلاعات تجربی و اینها را هم که به آن اضافه کنیم، و فرزندی که مثلاً با فواید این جانور آشنا می‌شود و برنامه سازی می‌کند تلویزیون در همین شبکه پویا دیدم که مثلاً دارد انواع مارها را با زبان خیلی زیبا و شیرینی با نمایش دادن مارهای رنگی و خوش رنگ که جلوه‌های خیلی بصری دارد، اینها را معرفی می‌کند، اینجا آیا بچه کماکان می‌تواند یک حیوانی را به صورت یک نماد نگاه بکند و این جوری یک بار کاملاً مثبت یا کاملاً منفی داشته باشد با شنیدن اسم که در شعر کودک هم ما از آن استفاده می‌کنیم یا همان گل که شما فرمودید من الان برایم سؤال است که واقعاً آیا آن گلی که برای نوجوان یا یک جوان یک بار احساسی دارد، برای کودک هم همان طور بار احساسی دارد یا اینکه باید یک درنگ جدی در اینها صورت بگیرد؟

مهاجرانی: صد درصد نیاز هست یکسری تحقیقات بهتری صورت بگیرد. مثلاً حداقل می‌شود یک نظرسنجی کرد. صد تا کودک را مثلاً به هرکدام یک گلی بدهیم بگوییم احساسات درونی شما نسبت به گل چیست؟ ممکن است بعضی ها صرفاً گل را به عنوان یک گیاه یا علف نگاه بکند.

اشراق: چون مثلاً الان بچه‌ای که می‌خواهد هدیه بدهد به کسی گل شاید در هیچ کدام از اولویت‌هایش نباشد مثلاً یک اسباب بازی یا  شکلات یا آدامس را بیشتر برای هدیه دادن ترجیح می‌دهد. من اگر حرف‌هایم اشتباه است، حتماً بفرمایید که منعکس نشود.

مهاجرانی: خواهش می‌کنم. می‌خواهم سراغ مورد بعدی بروم. گاهی هم تغییر سبک زندگی که الان ما می‌بینیم یا سبک زندگی، شکل زندگی که عوض شده است، گاهی نیاز است که شاعر کودک هم در شعرش تغییراتی ایجاد بکند. من مثال زمستان را می‌زنم این را یکی از دوستان شاعر می‌گفت. ایشان می‌گفت: معمولاً ما در زمان قدیم چون زمستان‌های خیلی سرد و خیلی سختی را تجربه کرده بودیم، به همین خاطر همیشه فصل سرما برای ما یک دشواری‌هایی داشت، ما یاد آن برف و سرما و کبود شدن دست و پا و در صف نفت ایستادن و خیلی چیزهای دیگر. خود زمستان طبق قاعده تداعی معانی خیلی چیزهای خاصی در ذهن ما الان می‌آورد. بنابراین ممکن است ما در شعرمان الان می‌گوییم که زندگی من مثل زمستان است یا «هوا بس ناجوانمردانه سرد است» که آقای اخوان دارد. در واقع سرمای زمستان را خیلی ناجوانمردانه تصور می‌کنیم. یک چیز خیلی ناجور و سخت و دشوار را به زمستان تشبیه می‌کنم و حال اینکه در دنیای امروز می‌بینیم کودکان خیلی از زمستان لذت می‌برند چون از نظر اینها زمستان یعنی فصل آدم برفی، فصل برف بازی، فصل اسکی بازی، فصل میوه‌های زمستانی، تفریحات زمستانی، سینما و خیلی چیزهای دیگری که در زمستان چون شب‌هایش بلند است، امکانش هست ولی در تابستان و زمان‌های دیگر امکان پذیر نیست. به همین خاطر باز نگاه کودک امروز به زمستان با نگاه شاعر فرق می‌کند. چرا؟ به خاطر تفاوت سبک زندگی امروز با زندگی گذشته.

اشراق: برعکسش هم صادق است که بهار یک زمانی که مردم در خانه‌های حیاط دار و اینها بودند، جلوه می‌کرد. امروز بهار را با خیابان و ترافیک و زندگی آپارتمانی و اینها برای بچه ها شاید چندان تفاوتی نداشته باشد مگر اینکه تفاوتش در برنامه‌های تلویزیونی و تعطیلات نوروزی‌شان معنا پیدا کند.

مهاجرانی: بله، این هم مهم است که اینکه مثلاً می‌گوید ما یا سؤال کلی و اساسی من این بود که آیا شاعر کودک خود کودکان را می‌شناسد؟ خود راهکارهای شناسایی کودک در طی این مصادیقی است که دارم ذکر می‌کنم.

باز یکی از آفت‌هایی که ما در شاعران کودک می‌بینیم، حسرت خوردن بر دنیای گذشته است و آن قرن گذشته و آن نستالژی را به شعرهای خودشان منتقل می‌کنند و حال اینکه این ربطی به کودک امروز ندارد. مثلاً یکی از شاعران کودک این شعر را دارد، می‌گوید:

«خانه‌های شهر ما/ قدشان کوتاه بود/ در میان خانه ها/ حوض بود و ماه بود/ خانه‌های شهر ما/ رفته رفته قد کشید/ حوض ها بر باد رفت/ ماه هم شد ناپدید»

خب این شاعر می‌گوید ما یک زمانی حوض بود و ماه بود و عکس ماه در حوض می‌افتاد، متأسفانه اینها از بین رفت. من پیش خود می‌گویم: خب کودکی که در آپارتمان به دنیا می‌آید، دوران خردسالی و کودکی و نوجوانی و جوانی اش را در آپارتمان می‌گذراند، اصلاً نه حوضی می‌بیند، نه ماهی در حوض دیده، حالا برای این کودک چه لزومی دارد گفتن این چیزها؟ این حسرت زندگی گذشته و اینکه از بین رفته، چیزهای دیگر آمده، خب برای یک شاعر ممکن است دل مشغولی ایجاد بکند و غمش را بخورد ولی این چه ارتباطی با کودک امروز دارد؟ من چون زیاد است در شعر شعرا که دنیای گذشته را مطرح می‌کنند یا مثلاً حضور بعضی از عناصر پر رنگ زندگی گذشته در شعر کودک که در زندگی کودک ما امروز خیلی نمی‌بینیم.

ولی باز در همان مورد، گاهی شعرا نکته‌ای می‌گویند شعرا. شعر کودک ما یک کمی روستایی است. نقد کلی می‌گویند، می‌گویند شعر کودک کمی حال و هوای روستایی دارد. شاید یک علتش این است که قوی‌ترین شاعران کودک ما یا بچه روستا بوده‌اند یا بخشی از زندگی‌شان در شهرهای قدیمی و در روستا زندگی می‌کردند، به همین خاطر بعضی از عناصر قدیمی مثل حوض و حیاط و حیاط بزرگ و اینها در شعرشان غلبه دارد. یک مثال دیگر که به ذهن من می‌رسد، مسأله مادربزرگ و پدربزرگ است. در زمان‌های قدیم سبک زندگی به گونه‌ای بود که پدربزرگ و مادربزرگ درکنار فرزندان بودند. مثلاً من خودم در کودکی ام از زمانی که چشم باز کردم، یک اتاق مال مادربزرگ بود در منزل ما. منزل ما قدیمی بود هم حوض داشت و دور تا دور حوض اتاق بود و مادربزرگ ما هم یک اتاقی داشت. دقیقاً شبیه فیلم قصه‌های مجید من دائماً پیش مادربزرگم می‌رفتم. ولی کودک امروزه مثلاً یک کودکی است که پدرش مأمور شده در عسلویه چهار سال پنج سال باید برود آنجا. خب او مثلاً چهار پنج سال در عسلویه زندگی می‌کند. مادربزرگش تهران است، شیراز است، اصفهان است. این فوقش هر دو سالی یکبار مادربزرگش را به اندازه یکی دو روز می‌بیند. خیلی مادربزرگ در زندگی کودک امروز حضور پررنگ و معناداری ندارد. ولی خب گاهی می‌بینیم شعرا افراط می‌کنند که نقش مادربزرگ را خیلی پررنگ بکنند. اینجا باز یک بحثی ایجاد می‌شود که به هر حال توصیه اسلام احترام به مادربزرگ و ارتباط با مادربزرگ و غیره هست ولی واقعیت زندگی این است که امکان هم زیستی اینها در کنار هم نیست به شکل فیزیکی؛ خب اینجا شاعر کودک باید خیلی با ظرافت وارد بشود. این مثال امروزیش هست.

نکته بعد عناصر دنیای امروز، زندگی امروز باز با گذشته خیلی عوض شده است. مثلاً مردم امروز خیلی کم پول می‌دهند، با کارت اعتباری خریدهایشان را انجام می‌دهند. نقل و انتقال پول دیگر خیلی کم شده است. حتی خیلی به کودکان که عیدی می‌خواهند بدهند، یک کارت هدیه می‌دهند. دیگر مثل قدیم سکه و اسکناس در بین ما رواج ندارد. ولی در دنیای شاعران کودک و شعر کودک هنوز معاملات دارد با پول انجام می‌شود. در واقع دنیای شعر کودک ما هنوز دنیایی است که مثلاً مال دهه شصت و دهه هفتاد است، دهه نودی در واقع نیست. مثلاً من حتی یک نمونه هم ندیدم که یک شاعر کودک از کارت اعتباری با شیوه خیلی ظریفی در شعرش استفاده بکند. من در یکی از شعرهایم مثلاً پیام‌هایی که آورده ام، پیام هم که امروزه خیلی رواج دارد، مردم پیامک به هم می‌دهند، در یکی از شعرهایم نوشته ام که:

 «شانه به سر فرستاد برای قو پیامک/ بهار رسیده اینک عید شما مبارک»

شانه به سر برای قو پیامک زده. مثلاً چنین اتفاقاتی خیلی جالب است در شعر کودک بیفتد. مطلب بعدی اینکه گاهی ما شعر کودک را که بررسی می‌کنیم، می‌بینیم نسبت به تحولات روز مثلاً هویت فرهنگی، امنیت ملی، بحران اقتصادی، بحران آب و چیزهای مختلف، بحران هویت و غیره احساس می‌کنیم شعر کودک نسبت به اینها کمی بیگانه است. یکی از رسالت‌های شعر کودک این است که به هر حال کودکانی که می‌خواهند در یک جامعه‌ای زندگی بکنند که به واسطه رسانه خواه ناخواه با دنیا ارتباط دارد و اخبار دنیا به آن می‌رسد و تحولات دنیا در کشور ما تأثیر می‌گذارد، شاعر کودک نباید نسبت به این تغییر و تحولات و این مبادلات و اتفاقات بیگانه باشد. در کشورهای دیگر من نگاه می‌کنم، این اتفاق عکسش افتاده است. گاهی شاعر کودک خیلی کمک کرده به حفظ هویت فرهنگی البته متناسب با ادبیات خودش و کودکان را به گونه‌ای آماده می‌کنند که متناسب با دنیای جدید و دنیای مدرن و تحولات دنیای امروزی کودک آماده باشد. آنها هم دارند این کار را انجام می‌دهند، منتها ما که دغدغه دینی داریم، گاهی کوتاهی انجام می‌دهیم. با یک مثال خیلی معروف شاید بتوانم مطلبم را بیان بکنم. مثلاً ما یک شخصیتی داریم به نام سیندرلا. سیندرلا برای اولین بار در قرن هفدهم توسط یک داستان نویس فرانسوی خلق شد. در یکی از قصه‌هایش مطرح شد در قرن هفدهم. بعد پنجاه سال پیش «والت دیسنی» آمد از شخصیت سیندرلا در انیمیشین ها و پویانمایی ها استفاده کرد. یک شخصیتی از ظل تاریخ استخراج کرد و در انیمیشین ها وارد کرد و به واسطه انیمیشین‌های «والت دیسنی» سیندرلا یک شخصیت جهانی شد، یک شخصیت خیلی معروف که خیلی از دختران و پسران جهان سیندرلا را می‌شناسند، کتاب‌هایش را خوانده‌اند و فیلم‌هایش را هم دیده‌اند. حالا اینجا شاعران کودک در محیط غرب در فضای غرب، در آمریکا و اروپا به کمک این جریان آمدند. من در اینترنت جستجو می‌کردم، تا حالا بیش از صد شاعر کودک درباره سیندرلا شعر کودک گفته‌اند. صد شاعر کودک. منتها هر شاعری چند تا شعر گفته دیگر من نمی‌دانم. من در اینترنت جستجو کردم، شعرهایی که شاعران کودک پیرامون سیندرلا گفته‌اند، بیش از صد شاعر.

اشراق: ارزیابی شما چیست این خودجوش بوده یا اینکه سیاست گذاری بوده است؟

مهاجرانی: یعنی سفارشی بوده در واقع؟

اشراق: بله

مهاجرانی: نه ممکن است خیلی‌هایشان شاید خودجوش باشد. شاعر خوشش آمده است.

اشراق: سفارشی به معنایی که ما می‌شناسیم نه، یعنی اینکه یک سیاست گذاری کلان بشود در این جهت که مثلاً شاعران کودک با «والت دیسنی» همکاری و همراهی داشته باشند.

مهاجرانی: ببینید در این حد وسیع و گسترده اش را بعید می‌دانم. به هر حال شاعر کودک یکی از کارهایی که انجام می‌دهد، شخصیت‌های محبوب کودکان را باید شناسایی بکند، موضوع شعر خودش قرار بدهد. مثلاً کودکان ما به پینوکیو علاقه دارند. مثلاً چند دهه پیش، دهه شصت و هفتاد به پینوکیو علاقه داشتند. چرا؟ چون کسی بود که زندگی پر نشیب و فرازی داشت، گاهی گول می‌خورد، گاهی هدایت می‌شد، گاهی شیطنت می‌کرد و غیره. حالا من می‌بینم کودکان به پینوکیو علاقه دارند، پس خیلی خوب است درباره پینوکیو یک شعری بگویم که پیامی که می‌خواهم منتقل بکنم، از طریق پینوکیو منتقل بکنم. دیگر فرضاً به عنوان یک شاعر کودک من شعری بگویم درباره پینوکیو، سندباد، یا پلنگ صورتی و غیره، اینجا در واقع سفارشی نیست، بلکه ضرورت زمان اقتضا می‌کند که من این کار را انجام بدهم. چرا؟ چون ابزار ارتباطی بین من با کودک گاهی شخصیت‌های کارتونی هست و شخصیت‌های مورد علاقه اش. خب نمی‌شود این طور بگوییم. این را من می‌خواهم بگویم که در واقع وقتی صد شاعر کودک می‌آیند به این می‌پردازند، پس گویا شخصیت سیندرلا قوی‌تر و محبوب‌تر می‌شود دیگر. چرا؟ چون هم در داستان آمده، هم در انیمیشین و فیلم آمده و هم در شعر آمده. انگار بین داستان و شعر یک هم پوشانی و هم افزایی در واقع صورت گرفته است. مثلاً در جامعه خود ما ما آمدیم دو تا عروسک ساختیم به نام سارا و دارا که خواستیم به نحوی مقابله بکنیم با باربی که آمریکا ساخته بود. کدام شاعر کودک ما آمد درباره شخصیت سارا و دارا شعر گفت؟ شما یک جستجو انجام بدهید. چند تا از شاعران کودک ما مثلاً پنج تا شعر، ده تا شعر پیرامون سارا و دارا گفته باشند؟ خیلی کم. من که خودم سراغ ندارم. این هم باز یکی از آسیب‌های شعر کودک ما هست. در واقع بیگانه بودن شعر کودک نسبت به نیازهای فرهنگی و ملی و اجتماعی ما. این هم یک نکته.

نکته بعد. چهار تای دیگر مانده است. باز یکی دیگر از آسیب ها این است که گویا شاعران کودک ما به خاطر اینکه با روان شناسان و مربّیان تربیتی و کارشناسان علوم تربیتی مخصوصاً اینهایی که در حوزه فلسفه تعلیم و تربیت کار کرده‌اند، انگار ارتباط تنگاتنگ و هم نشینی‌های مناسب با هم ندارند، نشست‌های مختلف بالأخره جلسات متعدد با هم ندارند، به همین خاطر گاهی شناخت خوبی نسبت به کودک ندارند. الان مثلاً مهم‌ترین ویژگی که یک کودک دارد، در دیگران نمی‌بینیم، مقوله رشد است. روان شناسان مقوله رشد را مطرح می‌کنند. بعد خود رشد را هم می‌آیند شاخه بندی می‌کنند، می‌گویند ما هم رشد ذهنی داریم، رشد زبانی داریم، رشد روانی داریم، رشد اجتماعی داریم، رشد اخلاقی داریم، چند شاخه برای رشد کودک ذکر می‌کنند و هرکدام از این شاخه‌های رشد یک شاخصه‌هایی دارد و یک عواملی دارد که باعث شدت یا ضعفش می‌شود. خب اگر یک شاعر کودک اینها را نشناسد، مثلاً من به عنوان شاعر کودک، به عنوان نویسنده کودک ندانم که عوامل رشد ذهنی کودک چیست؟ مثلاً خود رشد ذهنی کودک چیست؟ چه عواملی باعث افزایشش می‌شود؟ چه اموری باعث کاهشش می‌شود؟ رشد زبانی و ذهنی و غیره. اگر اینها را خوب ندانم یا با یک روان شناس ارتباط برقرار نکنم یا حداقل خودم در این حوزه مطالعاتی نداشته باشم، باز نسبت به کودک و دنیای پیچیده درون کودک خیلی بیگانه‌ام به همین خاطر شعر من کمکی به کودک از این جهت نخواهد کرد. ولی ممکن است مثلاً من یک شعری بگویم به رشد ذهنی کودک کمک بکند، به رشد زبانی کودک کمک بکند. مثال بزنم. مثلاً روان شناسان می‌گویند کودکانی که در حال فراگیری زبان هستند، در سنین پایان، سه سال و اینها از اینکه یک واژه را تکرار کنند، ولو اینکه آن واژه معنادار هم نباشد، لذت می‌برند. مثلاً ما برای اولین بار که یک بستنی، یک میوه را می‌بینیم خیلی از خوردنش لذت می‌بریم، کودکان هم اولین واژه‌هایی را که روی زبانشان جاری می‌کنند، چه معنادار باشد و چه نباشد، نفس تکرار واژه و جاری شدن آن واژه بر زبان یک خردسال، یک کودک برایش جذاب است. این را من اگر بدانم، مثلاً ممکن است یک شعری بگویم که به رشد زبانی کودک کمک بکند. مثلاً در قدیم شاعران می‌گفتند: اتل متل توتوله، اصلاً کلمه اتل متل شاید بی معنا باشد. یا پلم پولوم پیلیش، یا مثلاً کچل کچل کلاچه، اصلاً کلاچه ممکن است از نظر ما بی معنا باشد ولی چون واژه‌ای است که کودک از تکرارش لذت می‌برد، کمک می‌کند به باز شدن زبان کودک و در واقع لذت بردن از تکرار واژه ها.

اشراق: پسرم الان شش سالش است. یک سال و نیمش بود که کم کم شروع کرد به صحبت کردن. یادم هست الفاظی را که من می‌گفتم مثلاً می‌خواستم بروم بیرون می‌گفتم عبا قبایم را بپوشم، یک دفعه می‌خندید یا غذا می‌گفت: چی داریم؟ مادرش می‌گفت کوکو فکر می‌کرد داریم با او شوخی می‌کنیم.

مهاجرانی: به همین خاطر به کودکان شما می‌خواهید زبان یاد بدهید به پرنده می‌گویید: توتو فرضاً به سگ می‌گویند: هاپو وقتی انسان روی اینها تأمل کند خیلی نکته دارد. چرا اینها را در زمان گذشته به بچه ها می‌گفتند؟ لولو، توتو، کوکو و واژه‌هایی شبیه این. ولی این را در واقع از باب طرداً للباب من این را گفتم، اینکه من به عنوان شاعر کودک اگر بدانم که کودک از نفس تکرار واژه لذت می‌برد، اگر یکی از رسالت‌های من تقویت زبان کودکان هم باشد، خیلی خوب می‌توانم از این استفاده بکنم. این هم در واقع یک نکته. یعنی ارتباط تنگاتنگ بین شاعر کودک و روان شناسی کودک. مخصوصاً روان شناسی رشد.

نکته بعد یک بحثی باز در شعر کودک مطرح است. بعضی ها در نقد شعر کودک می‌گویند: گاهی شاعران کودک بیش از حد به آینده کودک توجه می‌کنند و دائماً همّ و غمشان این است که کودک را برای آینده بسازند. دائماً می‌گویند کودک شخصیتی است که باید برای آینده ساخته شود. دنیای حال و دنیای کودکی اش را خیلی در نظر نمی‌گیرند. از طرف دیگر بعضی ها صرفاً به حال کودک توجه دارند. می‌گویند: نه بگذارید کودک لذت ببرد، بازی کند، هیجان، شادی، اینکه کودک در واقع شخصیتی است که به هر حال از دنیای کودکی گذر خواهد کرد، به این توجه ندارند. من فکر می‌کنم که یک نگاه جامع که در واقع جامع هر دو باشد، یعنی هم به دنیای فعلی کودک توجه کند، هم به شادی و هیجان و نشاط کودک توجه داشته باشیم و هم شعر ما در واقع این ویژگی ها را در کودک ایجاد بکند. از شعر لذت ببرد، شاد بشود، دچار هیجان بشود، بازی کند با این شعر و هم اینکه لابلای این به شکل خیلی لطیف و ملیح و ظریفی یک نگاه به آینده هم در ذهنش ایجاد بکنیم، هر دو.

باز به عنوان آفت گاهی نگاه به آینده قوی هست، گاهی صرفاً نگاه فعلی. این هم یکی از اتفاقاتی است منتها این که مدلش چه چیزی است؟ چه کاری باید انجام بدهیم؟ شگرد ما چیست؟ مدل‌های مختلف ارائه این کار چیست؟ باید رویش تأمل بشود. من فکر می‌کنم چون ما مدل روشن و شفافی نداریم و شاعران کودک ننشسته‌اند به یک وحدت نظری برسند، شاید این اختلافات از اینجا نشأت می‌گیرد.

مخصوصاً شاعران دینی ما که روی ادبیات دینی کودکان و شعر دینی و آیینی کار می‌کنند، اینها متهم‌اند که شما دائماً کودک را صرفاً از باب اینکه باید برای آینده ساخته شود، نگاه می‌کنید. از طرف دیگر شعرای دینی هم به سایر شعرا می‌گویند شما فقط وضعیت فعلی کودک را در نظر می‌گیرید و توجه ندارید که کودک به سرعت از این دوران کودکی می‌گذرد و بعد وارد نوجوانی می‌شود. اگر در دوران کودکی دست مایه‌های نسبتاً مناسبی نداشته باشد، در زمان نوجوانی و جوانی دستش خالی است و این هم خدمت به کودک نیست که ما او را دست خالی از این مرحله گذر بدهیم. به هر حال روی این باید تأملی بشود.

اشراق:  ؟؟؟  آموزشی نظرشان حالا غیر از شاعران فکر می‌کنم این را باید جستجو بکنیم در نظام‌های تربیتی.

مهاجرانی: یک کارهایی انجام شده مثلاً در آموزش و پرورش ما در کتاب‌های درسی شما کنید، به هر حال هم در کتاب‌های فارسی و هم در مطالعات اجتماعی و هم در کتاب‌های هدیه‌های آسمانی و قرآن منتها چون جنبه تعلیمی دارد، شاید بیشتر آن نگاه آماده سازی مهم است، آموزش آماده سازی انگار غلبه دارد.

شاعران کودک در واقع اعتقاد دارند که ما نباید کودک را از بازی و هیجان‌های کودکی محروم کنیم.

اشراق: روان شناسی چه می‌گوید؟

مهاجرانی: روان شناسی ظاهراً به هر دو. روان شناسی در واقع کارش شناسایی است دیگر ما باید کودک را شناسی بکنیم. به شکل خیلی دقیق نمی‌دانم الان چه بگویم که روان شناسان کدام را ترجیح می‌دهند. ولی بعضی می‌گویند که خب در کودکان ما باید اجازه بدهیم که از کودکی خودشان لذت ببرند. در اسلام آن روایت معروف حضرت رسول که هفت سال اول را می‌گوید کودکان را آزاد بگذارید. حداقل می‌شود این استنباط را کرد که آزادی کودک و اینکه دنبال هیجان و شادی باشد، خیلی مهم است.

اشراق: یک بازگشتی داشته باشیم به آن مطلب کوکو و توتو که فرمودید. نماز و اینها که در آموزش‌های ما در هفت سال اول ظاهراً نداریم. منتها الان یک دفعه در ذهن من زنگ زد که می‌گوید به بچه «لا اله الا الله» یاد بدهید، ممکن است حالا غیر از آن بُعد عرفانی و معنوی و اینها، ساختار لفظی این جمله از آن جهتی که شما فرمودید.

مهاجرانی: در کتاب هست که تسبیح حضرت زهرا را به کودکان یاد بدهید. تکرار الله اکبر

اشراق: یا آن وقتی که امام حسین علیه السّلام اولین باری که عبارت را به زبان آوردند که بعد تشریح می‌شود برای ما هفت بار الله اکبر پیش از نماز، پیش از تکبیرة الاحرام. داستانش ظاهراً از همین قرار است که اباعبدالله آنجا ایستاده بودند، پیغمبر می‌گفتند، تکرار می‌کردند، دائم پیغمبر می‌گفتند، امام علیه السلام تکرار می‌کردند، امام حسین کوچک بودند تا هفت بار شد؛ لذا احتمالاً حضرات اهل بیت این توصیه‌هایی که شده یا سیره‌ای که دارند، روی اینجور مسائلی که مربوط می‌شود به ساختار زبان و اینها احتمالاً عنایت داشته‌اند. الان فرمایشات شما به کجا رسید؟

مهاجرانی: هفت تمام شد. دو تا مطلب دیگر هست.

مطلب بعدی این است که چون هدف ما شناسایی وضعیت شعر کودک است از نظر محتوا و قالب. نکته بعد، حفظ زبان است. خود زبان به عنوان یکی از شاخصه‌های هویت ملی ما. من فکر می‌کنم که شاعران کودک رسالتی دارند که کودکان ما را هرچه بیشتر با زبان فارسی آشنا بکنند. به چه معنا؟ مثلاً الان فرهنگستان زبان فارسی ما داریم که هر چند وقت یکبار واژه‌های جدیدی را تصویب می‌کنند و وارد بازار می‌کنند. مثلاً می‌گویند به جای هلی کوپتر بگویید بالگرد، به جای سوپسیت بگویید یارانه، به جای توریست بگویید گردشگر. من معمولاً خودم این کار را حتماً انجام می‌دهم. یکی از سایت‌هایی که مراجعه می‌کنم، فرهنگستان زبان فارسی مراجعه می‌کنم. یک ستونی هست به نام واژه‌های مصوب. بیش از پنج هزار واژه مصوب فرهنگستان اینجا آمده است. خب وقتی فرهنگستانمان می‌گوید به جای پارک بگویید بوستان، من دیگر چندین سال است که در شعرهایم یا قصه‌هایی که نوشته‌ام، به هیچ وجه کلمه پارک نیامده است. دائماً کلمه بوستان را می‌گویم. یا کلمه گردشگر، به جای توریست می‌گویم گردشگر. یا به جای هلی کوپتر مثلاً می‌گویم بالگرد و غیره. اینها هم باز یکی از رسالت‌های شاعر کودک است و از جهت آسیب شناسی اینکه بعضی از شاعران کودک به این توجه ندارند حفظ زبان و غنی سازی زبان و آشناسازی کودک با زبان مادری حالا ما فرضاً می‌گوییم زبان فارسی که زبان رسمی کشور ما هست، در این جهت هم یکی از آسیب ها این است که باید رعایت شود.

و نکته آخر هم در حوزه شعر دینی در واقع ادبیات دینی کودکان و شعر دینی و آیینی برای کودکان باز من چون زیاد خوانده و دیده‌ام شعرها را بعضی از باب تکلیف و از باب اینکه شیعه هستند و باید خدمت به کودکان بکنند، شعری می‌گویند ولی اطلاعات دینی‌شان اندک و ناچیز است، یک مطلبی را می‌گویند که مستند نیست، یا یک مطلب تاریخی را می‌گویند که خیلی دقیق نیست، یا یک روایتی را می‌گویند که از جهت سندی ضعیف است یا در حوزه مباحث اعتقادی چیزی را به خدای متعال یا به پدیده ها نسبت می‌دهند که با روایات ما منافات دارد. مثلاً یکی از شاعران کودک در شعرش آورده است:

«فرشته‌های آسمان دف می‌زنن، کف می‌زنن/ با هم می‌گن چه باصفاست، تولد امام رضاست»

شعری است که پیرامون تولد امام رضا گفته شده است. همین شعر را تلویزیون هم به شکل سرود می‌خواندند. خب فرشته‌های آسمان دف می‌زنند، کف می‌زنند، ما این را به کودک منتقل می‌کنیم و در احادیث ما که پیرامون فرشتگان هست، ویژگی‌های فرشتگان را بیان کرده، چنین چیزی ما در واقع نمی‌بینیم. یا یکی از شاعران کودک به خدای متعال یک چیزهایی را نسبت می‌دهد که من اصلاً حتی سختم است که بیان کنم که چه چیزهایی را به خدا نسبت می‌دهد، مثلاً خدای من تو اینجوری هستی، تو اونجوری هستی، بیا تو حیاط ما مثلاً از بالای پشت بام بیا تو خانه ما، من این کار را بکنم، تو این کار را بکنی، من دست تو را بگیرم، تو دست من را بگیر، مثلاً خواسته که خدا را خیلی صمیمی و ملموس بکند ولی این صمیمی و ملموسش دیگر خیلی تجسم وحشتناکی به خدای متعال بخشیده و از منابع دینی ما دور شده است. این هم باز یکی از آفت‌هایی است که در حوزه شعر دینی کودک ما می‌بینیم.

اشراق: خدا شما را خیر بدهد. اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد

46
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود