این گفتگو توسط دبیرخانه علمی چهارمین جشنواره شعر اشراق در سال 1396 با خانم دکتر زهرا محمدی پیرامون ظرفیت ها و ظرافت های شعر و ادبیات روسی انجام گرفته است
سلام علیکم، سپاسگزارم ازشما که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید.
برای شروع، لطفاً کمی درباره جغرافیای زبان روسی بفرمایید. این زبان در چند کشور به عنوان زبان اوّل و در چند کشور به عنوان زبان دوم استعمال میشود و مجموعاً چه جمعیّتی را در بر میگیرد؟
ـ سلام. مهمترین کشوری که زبان روسی زبان رسمیاش به شمار میرود، روسیه است، علاوه بر روسیه در بلاروس نیز زبان آکادمیک، زبان روسی است. تا چند سال پیش در اوکراین نیز همین وضعیت وجود داشت که امروزه به دلایل مختلف تغییر کرده است. در کشورهای اروپای شرقی، مجارستان، بلغارستان، لهستان، رومانی، و خیلی از کشورهای دیگر زبان روسی در بسیاری از مدارس و دانشگاهها تدریس میشود و گاه حتی زبان علمی نخست این کشورها محسوب میشود. در جمهوریهای تازه استقلال یافته مانند ارمنستان، گرجستان و تاجیکستان نیز زبان روسی همچنان جایگاهی مشابه دوره شووری دارد. به طور کلّی حدود چهارصد میلیون نفر گویشور زبان روسی در جهان داریم که تقریبأ صد و پنجاه میلیون نفر این گویشوران، در روسیه زندگی میکندد. جغرافیای فرهنگی زبان روسی بسیار گستردهتر از جغرافیای سیاسی روسیه است.
لطفاً خیلی مختصر به تاریخچه شعر و ادبیات در زبان روسی، اشاره بفرمایید.
ـ ادبیات مکتوب در زبان روسی قدمت چندان طولانی ندارد. با وجود روایتهای مختلف درباره وجود آثار ادبی مکتوب از قرن سیزدهم، به نظر من ادبیات قابل اعتنای روسیه ـ بهویژه شعر روسی ـ از قرن هجدهم میلادی به صورت جدی شکل میگیرد، یعنی شعر روسی کمی بیش از سه قرن عمر دارد. ولی علیرغم همین تاریخ نه چندان دراز، میدانیم که شعر روسی در جهان بسیار شناخته شده و تأثیرگذار بوده، به ویژه در قرن نوزدهم. و جایگاه معنوی شعر در جامعه روسیه از همان قرن هجدهم خیلی جایگاه بالایی بوده، مثل ایران که هر فردی از افراد جامعه با شعر و شاعران بزرگ کشور آشنا است، در روسیه هم همینطور است و مردم ارتباط تنگاتنگی با شعر دارند.
در قرن هجدهم بارزترین چهره شعر روسیه، «لامانوسف» بود که نه تنها به عنوان شاعر، بلکه به عنوان دانشمندی تراز اول در علوم مختلف همچون فیزیک، شیمی و ریاضی سرآمد و شناختهشده بود. لامانوسف بنیانگذار دانشگاه دولتی مسکو نیز است که بیش از دویست و پنجاه سال قدمت دارد. لامانوسف به عنوان بزرگترین شاعر قرن هجدهم، یک قصیده سرای قهّار بود که مضامین مختلف علمی نیز در شعر او راه یافته بود.
شاعر بعدی این دوره، «درژاوین» است که در اواخر قرن هجدهم بسیار نامآور است و خدمات بزرگی به ادبیات روسیه کرده که یکی از آنها این است که خیلی از استعدادهای شعری را شناخت و به ادبیات قرن نوزدهم روسیه معرفی کرد، بزرگترین استعدادی که دِرژاوین کشف کرد، «پوشکین» بود.
در قرن نوزدهم که قرن طلایی شعر و رمان در روسیه است، نامدارترین شاعرانش «پوشکین»، «لرمانتف»، «فِت»، «تیوتچف»، «باراتینسکی» هستند. نکته جالب در مورد این شاعران این است که تقریبا در آثار همه آنها، مضامین شرقی دیده میشود.
مقصودتان از مضامین شرقی در شعر شاعران قرن نوزدهم چیست؟
ـ مضامین شرقی به چند دسته تقسیم میشوند؛
نخست: توصیف طبیعت شرق، به این دلیل که همه اینها به نوعی در قفقاز و مناطق جنوبی روسیه در تبعید بودهاند. شعر در روسیه بسیار بر جامعه تأثیرگذار بوده و طبیعتاً همیشه مورد ممیّزی و سانسور حاکمان مختلف قرار میگرفته است. در دوران روسیه تزاری نظام ارباب و رعیّتی حاکم بود که در سال 1890 لغو شد. وجود این نظام در طبقه اهل فکر و اندیشه اعتراضات زیادی ایجاد کرده بود. بزرگترین معترضان به سیاستهای دولت تزاری شاعران و نویسندگان بودند. به همین دلیل در بسیاری از موارد شخص تزار وظیفه سانسور شعر شاعران را بر عهده داشت، چون شعر در جامعه روسیه بسیار تأثیرگذار بود و نظام حاکم، این تأثیرگذاری را کاملاً درک کرده بود. هم پوشکین و هم لرمانتف به خاطر اندیشههای آزادیخواهانه در تبعید به سر میبردند، به خاطر شعرهایی که سروده بودند و این تبعیدها در جاهایی بود که از مرکز تمدّن روسی ـ یعنی مسکو ـ فاصله زیادی داشت و افقهای تازه و جدیدی را فرا روی شاعران باز میکرد که یکی از آنها آشنایی با طبیعتی بسیار متفاوت بود، مثل طبیعت کوههای قفقاز و شمال گرجستان و ارمنستان.
شکل دوم این تأثیرپذیری برخاسته از آشنایی و برقراری ارتباط با مضامین و محتوای شعر شرق بود. البته شاعران روس از قبل با این مضامین آشنا بودند، ترجمه اشعار نظامی، جامی، رودکی، حافظ و سعدی در مجلّات دورهای روسیه چاپ و منتشر میشد، یکی از مهمترین طبقاتی که به این مجلات دسترسی داشتند روشنفکران، شاعران و نویسندگان بودند و از طریق ترجمه با مضامین شعر شرقی آشنا میشدند و در بسیاری از موارد این مضامین را در آثار خود وام میگرفتند. به همین دلیل دوران تبعید، تأثیر درخشانی بر شعر شاعران قرن نوزدهم داشته است. آرایهها و عناصر شرقی در شعر روسی یک مسأله مهم است که در کارهای علمی و پایاننامههای زیادی به آن پرداخته شده است. بخشی از این مضامین شرقی مربوط است به «شرق مسلمان» و بخشی هم مربوط است به «شرق دور».
اما در شعر شاعران روس تأثیر شاعران مسلمان و بهویژه شاعران ایرانی خیلی بارزتر و مشخصتر دیده میشود.
پس وقتی میگوییم مضامین شرقی مقصود سه گونه تأثیر شرق بر شعر شاعران روس است، نخست طبیعت شرق، دوم مضامین و محتوایی که در آثار ادبی شرق رواج داشته و ایشان اقتباس کردند، و سوم تأثیری بود که از مدل زندگی و طرز تفکّر شرقیها گرفته بودند، مثل تأثیری که «فاضلخان شیدا»، شاعر عصر قاجار بر پوشکین گذاشته بود و پوشکین برای او شعری سرود و نامش را گذاشت: «تقدیم به فاضلخان»، شعری با این مضمون:
«ستایش میکنم گام قهرمانانهای که برداشتی
و راهی که تا شمال سهمگین و سخت ما پیمودی
آنجا که بهار، پادشاهی کوتاهی دارد
اما سعدی و حافظ، نامهایی آشنایند
حال که از سرزمین نیمهشبان ما دیدار میکنی
رد پایی به جای بگذار
و بر برفهای شمالی،
گلهای خیال پارسی بپاش!»
اقتباس از شعر شاعران فارسی زبان به چه شکلی بوده؟
ـ خود این اقتباس سه صورت دارد: یکی اقتباس مستقیم مضمونی. مثلا سرآغاز منظومه «فواره باغچهسرای» که اثر پوشکین است، از «گلستان سعدی» اقتباس شده:
«شنیدم که جمشید فرخ سرشت
به سرچشمهای بر، به سنگی نوشت
بر این چشمه چون ما بسی دم زدند
برفتند چون چشم بر هم زدند»
شکل دوم اقتباس، اقتباس از افسانههایی هست که مثلاً در منظورمههای جامی و نظامی و عطار و شاعران دیگر وجود داشته و شاعران روس آن را بازآفرینی کردهاند. گونه سوم، اقتباس از مضامین دینی است. همه شاعرانی که نام بردم با قرآن آشنایی داشتند و برخی تحت تأثیر برخی از مضامین قرآن، شعری را سرودهاند. اینگونه است که پوشکین منظومهای دارد با نام «به تأسی از قرآن».
گفتید که شاعران قدیمی ایران مورد توجّه شاعران روس قرار گرفتهاند. آیا شاعران روس هم با شاعران معاصر ایران آشنایی دارند؟
ـ متأسفانه نه به اندازه آشنایی با شاعران کلاسیک. البته ادبیات عصر مشروطه تا حدی برای مخاطب روس آشناست. دلایل مهجور ماندن شعر معاصر ایران در روسیه، مختلف است؛ یکی اینکه در دویست سال اخیر به طور همزمان میان ایران و روسیه حکومتهایی سر کار نبودهاند که دارای حسن تفاهم و زبان مشترک باشند. خوشبختانه در سه دهه اخیر این مسأله تا حدودی به تعادل رسیده و دو کشور به این نتیجه قاطع رسیدهاند که باید به شناخت متقابل دست پیدا کنیم، هرچند هنوز هم ایرانشناسی آکادمیک در روسیه بر حوزههای تمدنی و باستانی تأکید دارد، اما انستیتوهای مختلفی هستند که وضعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امروز ایران را بررسی میکنند.
اما مهمترین رسالت همواره بر دوش شاعرانی بوده که پل فرهنگی میان ایران و روسیه بودهاند. شاعرانی چون ابوالقاسم لاهوتی که در شوروی وزیر فرهنگ تاجیکستان شد. یکی از خدمات ایشان هم ترجمه شاهنامه فردوسی بود که از معتبرترین ترجمههای شاهنامه است. ابوالقاسم لاهوتی بعضی از اشعار نیما و دیگر شاعران مشروطهخواه را ترجمه کرد، با این حال در فضای ادبی روسیه، داستاننویسانی چون جمالزاده و بزرگ علوی بیش از شاعران دوره مشروطه مورد توجه بودهاند.
ناگفته نماند که امروزه شاعران روسیه و ایرانشناسان جوان روسیه گرایشی نسبت به ادبیات معاصر ایران پیدا کردهاند. بنده در سال 2007 یک دوره شعر معاصر برای دانشجویان رشته زبان فارسی دانشگاه مسکو برگزار کردم که خیلی مورد استقبال قرار گرفت و اتّفاقاً نظر این دانشجویان این بود که خیلی راحتتر میتوانند با این اشعار ارتباط برقرار کنند و طبیعی هم هست، چون اینها مجبورند که برای واحدهای دانشگاهی، اشعار منوچهری و خاقانی و دیگران را حفظ و تفسیر کنند که کار دشواری است. اشکال کار در این است که گروههای زبان فارسی در روسیه با فضای امروز ادبیات ایران ارتباط چندانی ندارند و برای اساتید بسیار راحتتر است که رودکی و منوچهری و عطار و خاقانی و حافظ و سعدی را تکرار کنند. من در برنامه شعر معاصر فارسی، قیصر امینپور، حسین منزوی، حمید مصدّق، نیما یوشیج، مهدی اخوان ثالث، محمدرضا شفیعی کدکنی و برخی دیگر از شاعران قرن بیستم و بیست و یکم را معرّفی کردم که مورد استقبال قرار گرفت.
سبک و فرم شعر در روسی کلاسیک چگونه بوده و چه اتّفاقات ادبی در ساختار شعر معاصر افتاده؟
ـ شعر زمانی که در ادبیات روسیه به معنای واقعی پا گرفت ـ یعنی قرن هجدهم ـ بیشتر در ژانر قصیده سروده میشد. در قرن نوزدهم که قرن طلایی شعر در روسیه است، ایجازگویی وجود داشت و سیستم سیلابی -تونیک در این دوره استفاده میشد که شبیه چهارپارههای فارسی است. در قرن بیستم چند جریان مدرنیستی در فضای ادبی روسیه پدید آمد. نخست شعر سمبولیستی است که فضایی پیچیده و ابهامآلود داشت و از نماد و موسیقی در شعر، بهره بسیاری میبرد. دیگری جریان آکمئیسم که به نوعی «بازگشت به سنّت پوشکین» بود و نقطه مخالف سمبولیسم. آکمئیستها سعی داشتند از رازآلودگی اشعار سمبولیستی رها شوند. بزرگترین شاعران این مکتب، «آنا آخماتوا»، «نیکالای گومیلیف» و «اوسیپ ماندلشتام بودند. این نامها برای مخاطب ایرانی هم آشناست. آنا آخماتوا همسر گومیلیف بود که در عصر ترروهای استالینی تیرباران شد. مجموعه این شاعران مخالف نظام حاکم شوروی بودند و از سوی دیگر بسیار مردمی بودند و مثلاً در زمان جنگ جهانی دوم، شعرهای ماندلشتام در بین سربازان روسی دست به دست میشد.
سومین جریان، شعر فوتوریستی بود، شعری آوانگارد که مورد استقبال چشمگیر نسل جوان بود. قالب اشعار فوتوریستی چیزی بود میان شعر نیمایی و شعر سپید. فوتوریسم به ساختارشکنی اعتقاد داشت. مهم نبود اشعار شاعرانش وزن و قافیه داشته باشد یا نه. چه گفتن، مهمتر از چگونه گفتن بود. چهارمین جریان ادبی مدرنیستی قرن بیستم، ایماژینیسم است و چهره بارز این مکتب، «سرگئی یسنین» است. در این مکتب، طبیعت به همان شکلی که هست، توصیف میشود. شاعران فوتوریستی و ایماژینیستی از نظر ایدئولوژیکی با یکدیگر در تقابل بودند.
در میان شاعران روس، یِسِنین شاعری است که با عشق به ایران شناخته میشود. او همیشه آرزو داشت که به ایران سفر کند، حتّی یک بار او را به قهوهخانهای در آذربایجان میبرند و میگویند اینجا ایران است، ولی بعدها میفهمد که فریبش دادهاند. یسنین مجموعه شعری دارد با عنوان مضامین پارسی که در آن هم اسامی شاعران ایرانی و هم اسامی شهرهای ایران زیاد است. یکی از شعرهای او «خراسان» نام دارد:
«در خراسان درهایی هست
که از آستانهشان گلهای رز آویخته
و پری اندیشناک من پشت آن درها نشسته...»
در قرن بیستم محتوا و مضامین اعتراضی در شعر روسی بیشتر شد. اشعار قرن بیستم را میتوان به سه دسته تقسیم کرد؛ یکی قبل از دهه سی و عصر استالین، دیگری عصر استالین و سومی هم بعد از دوران اصلاحات «خروشف» که تا اندازهای فضای اجتماعی را باز کرد و طیفی از شاعران به عنوان شاعران دهه شصتی به وجود آمدند که مضامین اشعار آنها خیلی امروزیتر، اعتراضیتر و فردیتر بود، یعنی کمی از رسالت اجتماعی و سنتی شعر روسی فاصله گرفته بودند.
چه چیزی باعث این تحوّلات شد و چرا این بازگشت به سمت پوشکین اتفاق افتاد؟
ـ شعر عصر پوشکین و همچنین شعر آکمئیستی که بعدا در قرن بیستم به وجود آمد، شعری بود که درباره دغدغههای اجتماعی و انسانی و همچنین مضامین عاشقانه و فلسفی بود و ساده سخن میگفت، زیرا باور داشت که به خاطر رسالتی که شعر دارد، باید به گونهای سروده شود که همه جامعه آن را بخوانند. اما در فاصله بین این دو جریان، شعر سمبولیستی به وجود آمد که به مخاطب خاص برای شعر باور داشت. اشعار این دوره، مبهم و رازآلود بود و برای مخاطب خاص و اهل فن سروده میشد، به گونهای که باعث شد نوعی زدگی در برخی از شاعران به وجود بیاید و بازگشت به سنّت پوشکینی اتّفاق بیفتد.
البته بسیاری از مردم روسیه با سمبولیسم که قائل به مخاطب خاص بود ارتباط بهتری برقرار میکنند و نسبت به شعر آکمئیستی بیگانهاند و دوست ندارند که مثلاً دودکش کارخانه و فریاد گربه و این چیزها در شعر باشد. شعر سمبولیستی از خیلی جهات شبیه شعر کلاسیک فارسی است، همان استعارهها، همان تشبیهها... . سمبولیسم روسیه خیلی متفاوت از سمبولیسم فرانسه است و شعر سمبولیستی در روسیه، شعری فلسفی-عرفانی است.
با این حساب، ما به سه نوع سمبولیسم مواجه هستیم؛ یکی سمبولیسم آثار ایرانی و شرقی که متأثر از آداب و مشی صوفیان است، دوم سمبولیسم فرانسه که ریشه در رنسانس و لوتریسم دارد و در جهت تأویل متون مقدّس و با نگاه سمبولیستی به شخصیتهای متون مقدّس پیش میرود، و دیگری سمبولیسم روسیه.
ـ اگرچه سمبولیسم از فرانسه وارد روسیه شد، امّا ادبیات روسی در این ورود، نقشی فعّال داشت، نه منفعل، بنابراین سمبولیسم پس از ورود به ادبیات روسی، تغییر کرد و روسی شد.
قرن نوزدهم دوره استیلای شعر و داستان در جامعه روسیه است، به این صورت که در نیمه اوّل قرن نوزدهم، شعر، و در نیمه دوم این قرن، داستان در اوج است و رمانهای بزرگی آفریده میشوند، مثل آثار تالستوی، داستایفسکی، تورگِینف و همچنین داستانهای کوتاه چخوف. نیمه دوم قرن نوزدهم، عصر سکوت شعر است و نام شاعر ویژهای در این دوره، ماندگار نشده است.
در قرن بیستم ناگهان نگاه رئالیستی غالب در داستانهای قرن نوزدهم، مورد هجوم اندیشههای مدرنیستی قرار گرفت. حرکتهای مدرنیستی در فضای ادبی روسیه اتّفاق افتاد، ولی داستان و رمان نتوانستند بلافاصله با این حرکتها همراه شوند. «ولادیمیر سالاویوف» و شاعران حلقه او تصمیم گرفتند که اندیشههای مدرنیستی را با ورود دو المان اصلی سمبولیسم ـ یعنی نماد و موسیقی ـ به شعر ببخشند. نمادهایی که انتخاب میشد، به نوعی مرتبط با عالم ماورایی بود. موسیقی شعر سمبولیستی نیز آنقدر متفاوت است که اگر شما مثلاً پنج جلسه شعر روسی را بشنوید، از موسیقی شعر متوجّه میشوید که این شعر سمبولیستی است، حتّی اگر زبان روسی را نشناسید. سمبولیسم در روسیه به لحاظ فکر و ایدئولوژی استفاده چندانی از سمبولیسم فرانسه نکرده، لیکن به لحاظ موسیقی و فرم از آن بهره گرفته است.
ابتدای قرن بیستم، دو انقلاب در روسیه شکل گرفت، یکی انقلاب 1905 و دیگری انقلاب 1917. هر سه جریان ادبی هم که نام بردیم در همین دو دهه شکل گرفت. در این دو دهه در روسیه جریانات اجتماعی و سیاسی مهمّی اتّفاق افتاد و لازم بود جریانهای ادبی نسبت خود را با این اتّفاقات ترسیم کنند تا مخاطب خود را بیابند. سمبولیسم – که جریانی فلسفی، مذهبی و سپس ادبی بود - در روسیه با این تحوّلات اجتماعی و سیاسی میانهای نداشت و با موج اعتراضی که در اوایل قرن بیستم در روسیه شکل گرفت و جامعه روسیه را در آستانه انقلاب قرار داد، همراه نبود. بر خلاف شاعران آکمئیست و فوتوریست، هیچیک از شاعران سمبولیستی گرایش سیاسی نداشتند و معتقد بودند که شعر اصالتی دارد که باید شما را از جهان و شرایط موجود خارج کند و به جهان ماوراء ببرد. جالب اینجا است که سمبولیسم در روسیه نمایندگانی دارد که به عنوان نمایندگان اخلاق در روسیه شناخته میشوند. ایشان چه به لحاظ شخصیتی و چه به لحاظ شعری در جامعه روسیه بسیار مورد توجّه قرار گرفتند.
نسبت هرکدام از این چهار مکتب با جریانات سیاسی این دو دهه و فضای انقلاب چگونه بود؟ همچنین نسبت این چهار مکتب را با مسئله مذهب بیان بفرمایید.
ـ همانطور که گفته شد، سمبولیسم نسبت به انقلاب موضع جدی و مشخصی نداشت. فوتوریسم جریانی بود که مورد بهرهبرداری انقلابیون روسیه و بولشویکها قرار گرفت، زیرا آیندهگرایی، دور انداختن گذشته و ضرورت نوسازی، آوانگاردیسم و هر آنچه که انقلابیون از آن سخن میگفتند، در مضامین اشعار فوتوریستی وجود داشت. شاعران فوتوریست ـ به ویژه «مایاکوفسکی» ـ به بلندگوی انقلاب تبدیل شدند، اما پس از انقلاب و با دیدن نتایج نه چندان درخشان آن، سرخورده شدند و مایاکوفسکی هم خودکشی کرد.
آکمئیستها که در دهه سی تا پنجاه در جامعه روسیه حضور فعّال داشتند، کاملاً در نقطه مقابل انقلاب ایستاده بودند و مخالف حکومت شوروی و به ویژه استالین بودند.
ایماژینیستها موضع مشخصی در قبال انقلاب نداشتند، ولی به طور مشکوکی حذف شدند، هم حذف فیزیکی و هم حذف اجتماعی. یکی از اینها یسنین است که مرگ مشکوکی داشت و گفته میشود که «کا گ ب»(سیستم اطلاعات و امنیت شوروی) در مرگ او نقش داشته است.
اما در مورد مذهب؛ شعر سمبولیستی را اگرچه نمیتوان چندان مذهبی - به گونهای که ما میشناسیم - دانست، امّا مضامین معنوی و دینی در آن بسیار است. شعر فوتوریستی کاملاً در تضادّ با مذهب است. شاعران آکمئیست و ایماژینیست نیز با عواطف مذهبی مردم مهربان بودند.
جامعه روسیه جامعهای است که شعر همواره مخاطب داشته است. حتّی در شرایط سخت پس از فروپاشی روسیه با اینکه به دلیل دغدغههای اقتصادی، هنر مخاطب خودش را از دست داد، امّا شعر همچنان مخاطب داشت. به خصوص در قرن نوزدهم و بیستم، شعر آمیختگی ویژهای با مردم داشت و همین مسأله همیشه حساسیت حکومتها را برانگیخته است.
امروز البته جایگاه داستان از شعر قویتر است. پس از اینکه شاعران دهه شصت محصول اصلاحات خروشف مثل راژدِستونسکی، آخمادولینا، آکوجاوا، یِفتوشنکو و ... از دنیا رفتند، جامعه شعر روسیه کمی سرگردان شد، زیرا با وجود اینکه شاعرانی در روسیه وجود دارند، امّا جریان فکری مشخصی در شعر روسیه وجود ندارد.
البته این مربوط است به جریانات ادبی، وگرنه در میان مردم، هنوز هم جایگاه شعر، جایگاه قوی و عمیقی است.
نسبت بین مذهب و شعر میتواند سلبی باشد و یا ایجابی. ممکن است جریانات ضدّ مذهب مثل شیطانپرستی باشد و ممکن است جریانات کاملاً مذهبی و کلیسایی باشد. این نسبت در شعر روسیه چگونه است؟
ـ اگر بخواهم یک قضاوت کلی بکنم میتوانم بگویم شعر روسیه هیچوقت شعر مذهبی نبوده، شاید بتوان رگههای معنویت را در شعر روسیه دید، ولی این معنویت به معنای مذهبی بودن نیست.
شعرهایی هم که از مضامین یا نمادهای مذهبی استقاده کردند مثلا از اسامی حضرت عیسی یا حضرت مریم یا حضرت موسی و دیگران در این حد بوده که میخواستند واقعهای که مربوط به این افراد هست توضیح بدهند وگرنه هیچ بار مذهبی مشخصی در شعرها نبوده. یعنی در حقیقت بعد تاریخی بوده نه معنوی. مثلأ شاعر میخواسته افسانهها یا روایتهایی که به بزرگان دینی نسبت داده شده را به گونه دیگری بازگو کند. حَتّی در مورد شاعری مثل پوشکین که تا به امروز هم بزرگترین شاعر روسیه شناخته میشود، ارزیابیهای متناقضی درباره ضد مذهب بودن یا نبودن او وجود دارد. این ارزیابیها از اشعار خود پوشکین سرچشمه میگیرد که در آنها گاه با لحن طنزآلود یا تمسخرآمیزی از حضرت عیسی، حضرت مریم و دیگر قدیسین یاد شده است.
در فضای عمومی جامعه به دلیل جایگاه بسیار رفیع پوشکین در ادبیات و تاریخ روسیه و در همتنیدگی حکومت امروز روسیه و کلیسای ارتدوکس اصولأ شعرهای اینچنینی پوشکین یادآوری نمیشوند و بر جنبههای میهنپرستانه شعر او تأکید میشود.
در دورههای مختلف، بنا بر اقتضائات هر دوره، بهرهبرداریهای متفاوتی از شاعران شده است. مثلأ همین شعرهای ضد مذهبی و برخی شعرهای ضد تزاری پوشکین در دوره شوروی خیلی مورد بحث و بررسی قرار میگرفتند که ثابت شود پوشکین هم انقلابی بوده و مسائل دینی برایش تمسخرآمیز بودهاند.
به طور کلی نمیتوانم بگویم در هیچ دورهای شعر روسیه مذهبی بوده است. ممکن است مضامین مذهبی و البته بیشتر معنوی در شعر روسی وجود داشته باشد، اما شعر روسیه هرگز کارکرد مذهبی نداشته است.
بیشتر شاعران سمبولیست وجههشان مذهبی بود ولی رویکرد مذهبی به شعر نداشتند. مثلا «سالاویوف» به عنوان یک فیلسوف مذهبی در روسیه شناخته میشود ولی شعر مذهبی ندارد اما اشعار معنوی و عرفانی زیادی دارد؛ اشعاری که مخاطبش را به تأمُّل در جهان درون و تفکر درباره خداوند و جهان پس از مرگ فرا میخواند. در شعر سمبلیستی چنین نمونههایی کم نیست. بخشی از نزدیکی شعر سمبولیستی به شعر کلاسیک فارسی هم از این جنبه است که بار عرفانی در آن وجود دارد.
با این مقدمه که شاعران سمبولیست به مضامین معنوی و عرفانی گرایش داشتهاند، و ضمیمه مقدّمه دیگری که در سخنان قبلی شما بود و آن اینکه شاعران روس گاهی تحت تأثیر مضامین شرق و ایران بودهاند، این پرسش مطرح میشود که آیا این تأثیرپذیری ممکن است از مضامین اسلام صورت گرفته باشد؟
ـ من برای اینکه این مسأله را توضیح بدهم باید اول یک مساله تاریخی را بیان کنم.
روسیه تازه در قرن یازدهم مسیحیت را پذیرفت یعنی یازده قرن پس از میلاد مسیح. مردم روسیه تا قرن یازدهم بتپرست بودند و حکومت هم – که از قرن نهم در روسیه شکلگرفت – مروج بتپرستی و بانی بیشمار معابد بتپرستی بود. در جامعه روسیه و زندگی روزمره مردم نیز مظاهر بتپرستی رواج داشت. مورخان و سیاحان اروپایی و آسیایی در اینباره بسیار نوشتهاند.
در قرن یازدهم، حاکمی به نام «ولادیمیر»