
- با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید. به عنوان مهمترین سوال، دوست دارم بشنویم که آیا هجو غرب و تمدن غربی رفتار موجهی است که آن را از هنر متعهد به انقلاب اسلامی متوقع باشیم؟
با عرض سلام و ادب، من هم از اینکه این فرصت در اختیارم قرار گرفته است از شما تشکر می کنم. در سنت های علمی و ادبی، گاهی اوقات ما به نقد یک پدیده برای اصلاح آن می پردازیم اما گاهی به غرض عبور و کنار گذاشتن آن پدیده، آن را نقد می کنیم. ظاهراً سنت هجو در ادب، به سخره گرفتن یک پدیده به غرض تخریب و عبور از آن است و لذا می توانم سؤال شما از این جهت بازسازی کنم که آیا تمدن مدرن، آنسان است که باید به دید اصلاح به آن نگاه کرد و لذا صنایع مطایبه ادبی را به نحوی در نقد آن استفاده کرد که بنیان مدرنیته حفظ شود، اما درون آن اصلاحاتی رخ بدهد؟ یا اینکه مدرنیته بنیان قابل دفاعی ندارد و برای رشد و آینده بشر باید از کلیت ایده آن گذشت؟
اگر دومی باشد، معقول است که از شعر و ادب در هجو مدرنیته سخن بگوییم و به علت اهمیت گستردگی مدرنیته و تنیدگی شدید آن در جزئیات زندگی زمانه ما، باید از گونه ادبی مشروع و معقولی به اسم گونه هجو ادبی سخن بگوییم.
بله! من موافق این ایده هستم که کلیت ایده مدرن قابل دفاع نیست و ما باید آنچه از جزئیات مفید در این دوره تمدنی پیدا می کنیم برداریم و از بقیه اجزاء و روابط مدرنیته جدا کنیم و نهایتا آنها را در کلیتی دیگری که در تبعیت از انبیا و اولیاء الهی آن را صورت بندی بنیادین کرده ایم، جا نمایی کنیم و بقیه اجزا و روابط -که به احتمال زیاد، خیلی هم زیاد خواهند بود- را هم رأساً از نو بسازیم. اما اجالتا برای عبور از کلیت تمدن غرب، ما نیاز به هجو مدرنیته داریم. اما اینکه به چه اموری بپردازیم و چه زاویه دیدی داشته باشیم که این حرکت ادبی، به نتیجه نزدیک شود، نه اینکه به ورطه ابتذال کشیده شود، از مسائل مهمی است که هم از لحاظ فرمی و هم از لحاظ محتوایی باید برای آن فکر کرد.
به هر حال بنده من به فراخور حوزه ی مطالعاتی ام، به حوزه محتوا می پردازم و پیدا کردن قالب های فرمی مناسب را به آزمون و خطا در زمان و به اهلش می سپارم.
تمدن مدرن، از فرصتی که به لحاظ اقلیمی در آغاز هزاره دوم مسیحی، به مردم اروپا اعطا شد، کم کم سربرآورد و تفصیل یافت. در این سالها دمای هوا در مدارهای میانی نیم کره شمالی کمی گرم تر شد و به این ترتیب امکان کشاورزی و افزایش جمعیت و بعد از آن تجارت و فراوری و صنعت توسعه یافت. اقوام متکثر اروپا جدا جدا و با هم، مشغول به اصلاح و توسعه زندگی در این شرایط جدید شدند. اما توسعه زندگی بشر در این کره خاکی، همیشه با همین ها بوده است، پس تمایز غرب اروپایی در ساخت تمدن از کجا شروع می شده است؟ از عینک هنری می توان گفت، «روایتی» که این اقوام تازه به دوران رسیده از تمدن و مدنیت خلق کردند، حرف نو اروپا بود و همه نقدها و تعارضها هم بر سر درستی و نادرستی این روایت است.
در این روایت جدید از تمدن، یک به یک عناصر زندگی طاغوتی باستانی و ایمان به انبیا به موازات هم سقوط کرد و جایگزین هایی پیدا کرد.
- به بردگی کشیدن طبیعت و نگاه ابزاری به جای رجوع به خداوندگاران باستانی یا خدای واحد ادیان
یکی از اولین تحولات رخ داده در اروپا این بود که با رجوع به فنون کشاورزی، و بدون دعا و ثنا و یا جادو و سحر، توانستند محصول کشاورزی خود را افزایش بدهند و بستر افزایش جمعیت و رفاه را بعد از دوهزار سال زندگی در اروپا مهیا کنند. این تصور، باعث شک در همه معناهایی بود که آنها از بندگی خدا داشتند. گویی تاکنون باید از خدا می خواستند تا زندگی را گشایش دهد و حالا خود با نگاه ابزارگرایانه به طبیعت، می توانند بر طبیعت حکمرانی کنند و مستقیماً خواسته های خودشان را از او بخواهند.
- آزادی بردگان و رعایا و بی اعتبار شدن شرافت اشراف
در این دوره بود که احساس کردند هرجایی که طبیعت قانونمند، بردگی انسان را بکند، دیگر نیازی به بردگی و رعایا نیست. بلکه از این به بعد به جای قصباتی که با نیروی انسانی زیاد و بهره وری کم به کشاورزی می پردازند، رعایا باید به کارگری در صنایع گسیل شوند.
اربابان نیز از مالکیت و سرپرستی این املاک کم بهره کشاورزی، به سرپرستی کارخانه های ماشینی عظیمی که در این نگاه جدید در حال تولد بودند روی بیاورند.
در این نظام جدید دیگر به الهیات ارباب و برده نیازی نبود و الهیات جدید کارگر و کارخانه دار احتیاج بود. بلکه اساسا دیگر نیازی به الهیات نبود! بلکه با همان بیان و زبان ماشینی و فیزیکی که روابط ماشین آلات توضیح داده می شد، روابط کارگر و ماشین و کارخانه و کارخانه دار نیز توضیح داده می شد.
در این بین انسان جدیدی به رأس هرم انسانیت اروپا در حال نقل مکان بود که سابق بر این، یکی از انسانهای حاشیه ای بود: «انسان تاجر» و «انسان صنعتگر». این دو برادر، که البته اخلاق برادری آنها نیز چندان دوستانه و برادرانه نبود، به کمک هم، معنای زندگی در اروپا را آهسته آهسته تغییر دادند و حالا حکمت عملی را به فکر فرو بردند که اگر حکمت عملی قدیم برای ارباب-فیلسوفان نوشته می شد، حکمت عملی جدیدی باید نوشته شود که برای تاجر و صنعت گر نوشته شود و بر این اساس باشد که انسان بهینه، نه کسی است که فره ایزدی و شرافت داشته باشد، بلکه چنین باشد که اخلاق تاجر-صنعتگران بریتانیایی در سده 16 و 17 بود! کسانی که از آفریقا و آمریکا برده وارد می کنند، مواد اولیه را از مستعمرات خود مجانی وارد می کنند و کالایی با ماشین ارزان صنعتی تولید می کنند و در رقابت با همدیگر، آن را به بازارهای رقابتی اروپایی یا انحصاری در مستعمرات می فروشند!
هابز در 1651 در کتاب لِویاتان خود این انسان را چنین تعریف کرد که این انسان ذاتا شرّ است و بشر هزاران سال در اشتباه بوده که فکر می کرده که انسان خیرخواه، انسان بهینه و اخلاقی است. بلکه این انسان تاجر-صنعتگر اروپای جدید و به خصوص انگلستان است که انسان واقعی است و این را نه خدایگان یونانی فهمیده بودند و نه خدای واحد یهودیت و مسیحیت!
- جامعه بازار به جای جامعه ارباب و رعیت
سؤال دوم این بود که اگر انسانها به ارباب و برده تقسیم نمی شوند، پس معنای جامعه نیز از معنایی که در کتابهای سیاست مدینه قدیم آمده بود هم متفاوت خواهد شد. پاسخ به این سوال را آدام اسمیت در 1779 در کتاب ثروت ملل داد. او گفت انسان جدید شر نیست، بلکه رانه های انگیزشی او برای مشارکت اجتماعی «منفعت خواهی» خاصی است که یک انسان بازاری سوداگر دارد! پس اگر می خواهید جامعه مملو از انسان جدید باشد اما چنانچه هابز می گفت، انسان گرگ انسان نباشد، همه جامعه را بازار کنید تا همه جا بهینه شود! در اندیشه اسمیت بازار با دو خصلت شکل می گرفت:
- تقسیم کار: یعنی هر کسی وقت خود را بر روی تولید و تجارت یک کالا و محصول بگذارد و با فروش آن در بازارها، قدرت خرید بقیه نیازهایش را به دست بیاورد. به این ترتیب دیگر هیچ کسی احساس نمی کند که شریف تر از دیگری است و در عین حال نیز وقتش با کارهای پراکنده هدر نمی رود و کالای بیشتری هم تولید می شود، به خصوص که ماشین هم به کمک انسان جدید آمده بود.
- رقابت کامل: یعنی بر سر هر کالا باید حداقل دو یا چند تولید کننده وجود داشته باشند که بر سر جذب مشتری با هم رقابت کنند. بدون این رقابت اخلاق گرگ صفتی انسان جدید مهار نمی شود. اما نوآوری این ایده این بود که برای مهار اخلاقی جامعه و جلوگیری از جرم، لازم نیست که نیروی محتسب و پلیس چنین کاری را انجام بدهد، بلکه رقابت، این «دست نامرئی» بازار است که گرگ صفتی انسان مدرن را درمان می کند.
- دولت سیاسی، جامعه مدنی مدرن
همانطور که اسمیت و دیگران هم گفته بودند، مواردی هست که بازار نمی تواند خودتنظیم گر باشد و نیاز به قدرتی هست که بازار را تنظیم کند. این ایده که دولت سیاسی جدیدی می توان ایجاد کرد که جمهور مردم در سامان دهی آن نقش داشته باشند و مکمل بازار و رخنه پوش نقایص آن باشد، در انقلاب فرانسه یعنی سالهای آغازین قرن نوزدهم و با کش و قوص فراوان متولد شد. این دولت جدید، دست مرئی و مکمل بازار شد. اما خود نیز برای اینکه به انحصار مبتلا نشود، یک فرم بازاری گرفت که بر این دو رکن استوار بود:
- تقسیم کار درونی نهاد دولت: درون دولت به سه کار تقنین، اجرا و قضاوت تقسیم شد که سه قوه مستقل از هم باشند و هر سه به عنوان سه منفعت مشترک همدیگر را به صورت خودانگیخته، تنظیم کنند. به تعبیر دیگر، تعارض منافع این سه با هم، باعث نظارت آنها بر هم دیگر شود
- رقابت برای کسب مناصب دولت: احزاب، باشگاه های فروش و عرضه خدمات دولتی هستند که در گاه انتخابات، با رقابت با هم، به صندلی های سیاست دست پیدا می کنند و در طول مدت فعالیت خود نیز حق ندارند که جای بازار عمل کنند و کالایی تولید کنند، بلکه کالاها را شرکت های فعال در جامعه مدنی(که در علم اقتصاد با عنوان بخش خصوصی شناخته می شوند) تولید می کنند و دولت ها فقط با گرفتن انواع مالیات، دستمزد فعالیت تنظیم گری خود را دریافت می کنند.
- رفاه و خدمات عمومی در جامعه مدرن
البته همیشه یک سری فعالیت های اجتماعی هست که ایده ای برای انجام آن توسط بخش خصوصی وجود نداشته. مثلا نحوه حمایت از بینوایان و فقرا و از کار افتادگان. این گروه، توان خرید خدمات اجتماعی را ندارند اما به طور طبیعی، همیشه عده ای در جامعه چنین وضعی دارند. در دنیای قدیم صدقات، خدمات خانواده ها به نوزادان و کودکان و پیران و از کار افتادگان و... خدمات طبابت خانگی یا بیمارستانی به بیماران موقت و... در بخش خیریه جامعه انجام می شد اما در دنیای جدید، روحیه خیر تحقیر و غیر بهینه معرفی شده بود. برای انجام این خدمات، چند مدل پیشنهاد شده است که معروف ترین آنها به شرح ذیل است:
- ذیل دولت بخش هایی شبیه به شرکت های بخش خصوصی شکل بگیرد که این کارها را بصورت رایگان برای جامعه انجام دهد و در قبال آن، دستمزد این بخش، بر روی مالیات عمومی کشیده شود.
- دولت چنین شرکت هایی ایجاد نکند، بلکه چند سال یکبار، از طریق مناقصه های اقتصادی، این خدمات را به بخش خصوصی واگذار کند اما خود به نظارت دقیق و ایجاد رقابت بین شرکت هایی که طالب انجام خدمات عمومی هستند بپردازد و مدام از طریق رقابت بین آنها، کار را به دست شرکت هایی بسپارد که خدمت ارزان تر و با کیفیت تری ایجاد می کند.
- تلاش شود که بخش خصوصی این کارها را انجام دهد. مثلا به جای صدقات، صندوق های بیمه تاسیس شود که کار آنها تامین مالی خدمات عمومی، برای افراد تحت تکفل کارگاه ها، کارگرها و... است. به این ترتیب، بیمه ها جایگزین خیرات و صدقات عمومی می شود. یا مثلا جاده ها را بخش خصوصی تاسیس می کند و در قبال هر بار تردد شما از این جاده ها، هزینه آن را از شما می گیرد و دیگر لازم نیست که هزینه تاسیس راه ها، از طریق مالیات عمومی تامین شود و... .
خانواده جایی است که در آن، انسانها رفتارهایی انجام می دهند که فراتر از یک رابطه سوداگرانه بازاری است! از محبت بین زوجین تا محبت والدین به فرزندان و از خود گذشتی آنها برای فرزندان، تا رابطه پرمحبت برادری و خواهری، اموری هستند که به اصطلاح از جنس «نابازار»های از جنس محبت هستند. اما جامعه مدرن، منطق تنظیم جامعه بازار را می داند و اگر یک جامعه از جنس نابازار استیلاگر یا نابازار محبت و یاریگری متقابل باشد، در جامعه مدرن منطقی برای تنظیم آن وجود ندارد. لذا در جامعه مدرن، خانواده یک نهاد ناکوک و غیر قابل مدیریت است! اما در عین حال در این نهاد نیز خدماتی تولید می شود که هنوز بشر به آنها محتاج است! در این نهاد، مراحل تولد و نگهداری های اولیه نوزادان و کودکان در قالب یک نهاد از جنس محبت انجام می شود و تمام تجربه های مدرن برای تربیت کودکان، بدون داشتن سرپرستی از جنس محبت به شکست انجامیده است. به همین دلیل جامعه مدرن خانواده را حفظ کرده است اما هم برای آن رقبایی در نظر گرفته است و هم اینکه برای آن جایگاه و اندازه ای حداقلی را مجاز شمرده است. خانواده سلولی و حتی تک والدی، در آپارتمانهای کوچک که برای اکثر خدمات مورد نیاز خانواده -حتی مثل بازی- هم باید به بخش های بازاری یا عمومی جامعه مراجعه شود، در نظر گرفته شده است.
جنسیت و گرایش جنسی یکی از دارایی هایی است که می تواند واسطه ایجاد یک رابطه بازار یا نابازار شود. جامعه مدرن، جنسیت و عشق جنسی را به عنوان دارایی قابل عرضه در روابط مدنی و کسب منفعت به رسمت شناخته است. البته این نوع از رابطه، دیگر محدود به جنس زن و مرد نیست و انسانها اگر بخواهند می توانند با همجنس، با حیوانات و یا هر چیز دیگری این نوع لذت و منفعت را ایجاد کنند و جامعه هم آن را به رسمیت می شناسد و به لحاظ اخلاقی هم تا وقتی این جاذبه برقرار باشد، زوجیت محترم است و باقی ماندن در رابطه زوجیت، پس از فروپاشی این جاذبه، به بهانه نیاز فرزندان یا احترام به طرف مقابل و... هیچ ارزش اخلاقی محسوب نمی شود!
در سالهای اخیر این نحوه از نگاه، سیال تر هم شده است و ذهنی شدن امر جنسی نیز به رسمت شناخته شده است، به نحوی که گفته می شود که جنسیت یک انتخاب اجتماعی است و انسان باید به صورت آگانه جنسیت خود را انتخاب کند. اگر انتخاب انسان در مورد جنسیتش با وضعیت زیستی انسان سازگار نبود، به وسیله تکنولوژی و علم پزشکی می تواند آن را تغییر دهد. به این پدیده جدید، ذهنی شدن یا انتخابی بودن امر جنسی گفته می شود.
البته زمینه هایی برای اینکه این نوع نگاه فراتر از جنسیت، در اصل انسانیت و عدم انسانیت فرد نیز لحاظ شود نیز در قوانین برخی کشورها ایجاد شده است به نحوی که فرد حتی بتواند نوع خود را از انسان به حیوان تغییر دهد.
سلول بنیادین جامعه مدرن، شرکت های تولید و فروش خدمات و صنعت و کشاورزی -و هر آن چیزی که کسانی در بازار خریدار آن باشند- است. اگر در دنیای قدیم سلول جامعه، یک واحد اربابی بوده است و یا مثلا ما در اصل ده قانون اساسی مان گفته ایم که می خواهیم در جامعه برآمده از انقلاب اسلامی، جامعه ای بسازیم که سلول بنیادین آن خانواده باشد، در دنیای جدید یک واحدِ خدمتِ قابل عرضه در بازار، سلول جامعه است. حالا شرکت باشد یا فروشگاه باشد یا هر چیز دیگری. چه در قالب بخش خصوصی باشد، چه در قالب بخش عمومی و چه در قالب بخش تنظیم گر دولتی. یعنی همه اجزاء مشارکت کننده در جامعه مدرن، خود را در یک رابطه عرضه بازاری صورت بندی می کنند.
انسان همیشه برای حضور در روابط اجتماعی نیاز به «ذخیره اعتبار» یا همان «کالای واسط» دارد. در دنیای قدیم، قدرت، مستقیما اعتبار فرد برای رسیدن به مطلوبیت های اجتماعی اش بود. اما در دنیای جدید که بنیان آن بر امر اقتصادی است و جامعه بازار شده است، کالاهای واسط اقتصادی و ابزارهای مالی هستند که امکان دسترسی ما به فرصت ها و منافع مان در بازار را ایجاد می کنند. این ابزارهای مالی، مانند خونی هستند که نیاز به رگهایی دارد که این خون را در همه جاهایی که به آن احتیاج است بگرداند. این نظام خون رسانی، در جامعه مدرن، بانک است. بانک «سازمان پول» است. بازارهای مالی دیگری هم در جامعه مدرن وجود دارد که به فراخور زمان به این سازمان اصلی اضافه شده اند و به مرور ابزارهای مالی دیگری را هم به این سازمان اضافه کرده است.
- مفهوم توسعه و جایگاه آن در جامعه مدرن
در فلسفه تاریخ باستانی، تاریخ به شکل دوری، از دوره های انحطاط به دوره های طلایی، بهصورت مدام و بدون توقف در رفت و آمد بود. در فلسفه تاریخ ادیان ابراهیمی، جهان به سوی تحقق جامعه موعود انبیا در یک مسیر پر افت و خیز در حال حرکت بود. فلسفه تاریخ دنیای مدرن، شبیه به مسیحیت است و دوری نیست، اما مقصد را یک بهشت موعود زمینی می داند که به دست خود انسان و برای انسانی که در اوج شکوفایی قرار بگیرد، ساخته خواهد شد. افت و خیز های این مسیر را هم انسان از طریق تنش و تضاد و تنازع آنتاگونیستی با بازیگرهای میدان، یکی یکی فتح می کند. و به قول کانت در رساله تاریخ جهان شمول در غایت جهان وطنی، رابطه یاریگری، محبت و عشق متقابل توان این را ندارد که اخلاق توسعه باشد. یاری گری و اخلاق حمیده، اخلاق زندگی بدوی شبان هاست و نه بیشتر!
- انسانی اقتصادی؛ انسان طبیعی مدرن؛ سوژه مطلق
انسان این توسعه، کیست؟ یعنی وقتی جامعه به سوی این بهشت موعود پیش می رود، مردم به مرور چه صفاتی پیدا می کنند؟ انسان این توسعه یک انسان منفعت خواه و سوداگر است و اهل سلوک برای رسیدن به صفات حسنه نیست. بلکه این بازار است که با مکانیزم های جادویی خود، شر اخلاقی آنها را به خیر عمومی بدل می کند!
در ادبیات مدرن، انسان طبیعی این انسان است و کسانی که صفات منفعت خواهی سوداگرانه ندارند، یعنی چه زورگو باشند چه پر محبت و اهل احسان و ایثار، در هر دو حال، عنصر نامطلوبی هستند و لذا یا باید آنها را درمان کرد یا مجازات کرد و یا اگر هیچکدام مفید نبود، باید آنها را در تیمارستان ها یا زندانها و خلاصه بیرون از جامعه نگه داشت.
یکی از مفاهیم معروف در معرفی قدرت یا ضعف جوامع مدرن، مفهوم تولید ناخالص ملی GDP است و اندازه پیشرفت جامعه در یک سال را نشان می دهد. GDP یک شاخص حسابداری است که نشان می دهد که یک شرکت یا مجموعه اقتصادی در یک بازه مشخص تا چه حد در بازارهای بده بستان شرکت کرده است و اگر ستانده او از بازار بیشتر از مخارج او در بازار باشد، GDP اش مثبت بوده و اگر برعکس باشد، GDP منفی می شود و یعنی در این بازه زمانی، هزینه هایش بیشتر از درآمدهایش بوده است.
همانطور که می بنید، این شاخص اگر برای یک جامعه در نظر گرفته شود، یعنی در اصل میزان سودآوری آن جامعه از جامعه بازار بودن را مشخص می کند و اگر بخشی از مناسبات جامعه به وسیله اعتماد و همکاری یاری گرانه و نابازار تولید شود، شاخص GDP رشد منفی می کند. GDP دماسنج جامعه بازار است! حالا سوال این است که وقتی سالانه اعلام می شود که GDP جامعه نسبت به سال گذشته رشد داشته است، باید خوشحال باشیم؟
- تولید انبوه و مترکز؛ مصرف انبوه و عمومی
توسعه جامعه مدرن یعنی اختراع و استفاده از ابزارهای جدید برای ایجاد یک نیاز جدید که تا کنون متصور نبوده است و سپس ارضاء آن نیاز. اما هزینه این اختراع ها را چه کسی می دهد؟ دولتها از مالیات؟ شرکت ها از سود انباشتی سالیانه شان؟ در کشورهای پیشرفته این هزینه بر عهده شرکت ها و ابرسرمایه داران است. یعنی این بازار است که تشخیص می دهد که بر روی چه چیزی تحقیق کند و بر روی چه چیزی تحقیق نکند و برای این مهم دانشگاه ها را تأسیس می کند.
اما ابرسرمایه داران از فناوری هایی حمایت می کنند که محصولی را در مقیاسی انبوه و ارزان تر از کارگاه های کوچک تولید کنند! سپس این فناوری ها را ثبت معنوی می کنند که در بازه زمانی مشخصی، کسی حق کپی آن را نداشته باشد و مالک آن فناوری، بتواند از سرمایه ای که بر روی آزمایشگاه های علمی و فناوری گذاشته است سود ببرد.
وقتی مثلا یک نوشیدنی مثل دوغ در مقیاس انبوه و متمرکز تولید می شود، نه به صورت شخصی و در خانه ها و به صورت روزانه، ما با فرمولهای متمایزی از تولید مواجه هستیم که همیشه نقدهایی به سلامت آنها وارد بوده است. اما از این مساله مهمتر این است که این تولید انبوه، تنها با مصرف انبوه و با حداکثر مشتری سراسری است که از تعادل خارج نمی شود و دچار رکود نمی شود. از تولید و مصرف انبوه، انباشت های عظیم ثروت توسط ابرسرمایه داران ممکن می شود وگرنه در شرایط عادی و تولید های متوسط و کوچک که کسی به ثروت های قارونی دست پیدا نمی کند. البته این مقیاس از تولید به استفاده عظیم از مواد اولیه و نیرو منجر می شود که در یک قرن اخیر تعادل محیط زیست جهان را بالکل تغییر داده و از تعادل خارج کرده است.
- شهر متراکم؛ مالها و هایپرمارکت ها، انسان بدهکار
چنین تولید و مصرفی، شهرسازی خودش را می خواهد. شهرهایی که محل های مسکونی آن، چنان کوچک و با قابلیت های محدود باشد که مردم نه بتوانند در سکونتگاه خود کار انجام دهند و نه استراحت و فراغت داشته باشند. برای دستیابی به مصارف خود نیز ناگزیر به رجوع به بازارها باشند و با این تازیانه سلوک، دِین خود را به رشد GDP ایفا کنند! در این مدل خانه، تنها خوابگاهی است همچون پارکینگ ها!
شهر نیز به فراخور نیاز به این مدل مصرف، به شهری نمایشگاهی و فروشگاهی بدل می شود که در آنها مدام روش هایی اجرا می شود که باعث شود مردم، بیشتر و بیشتر پول کسب کنند و با همان سرعت و گاهی حتی با سرعتی بیشتر آنها را خرج کنند. فروشگاه های عظیمی که این سالها با عنوان مال ها می شناسیم، که اقلام بسیار متنوعی از کالاها متنوع در قفسه های آنها به فروش می رود و حتی در کنار خود هتل و غذاخوری هم دارند، عناصر مکمل این نظام هستند.
شهرسازان بزرگ جهان مدرن برای اینکه این شهرها بیشتر و بیشتر انسانها را در مستی و شلوغی مصرف گرایی غرق کنند، مثلا ایده پیاده راه سازی و استفاده حداکثری از نور مراکز فروش کالا و خدمات و تفریحات را طراحی کردند و صنایع مد و لباس هم با طراحی لباسهایی که به غرض زیبا جلوه کردن زن و مرد در این پیاده روی ها و تبرج ها، انسانها را نیز به عنوان بخشی از این نمایشگاه بزرگ در می آورد. دست آخر هم با ایجاد صنعت توریسم، مردم را از همه مناطق داخلی و خارجی گسیل می کند تا کالاهای نظام عظیم تولید و مصرف را بخرند.
قطعه آخر این نظام، بانکها هستند که با دادن کارتهای اعتباری، ما را به خرید، پیش از کسب درآمد وادار می کنند و به این ترتیب، انسان امروز بزرگ ترین جمعیت دارای مالکیت در طول تاریخ است اما در عین حال همه این مالکیت در اصل بدهی به بانک هاست و اسناد همه اموال غیر منقول و حتی منقول های با ارزشی مثل خودرو و... را در قبال این وامها در رهن بانک قرار می دهد، به نحوی که در اصل ما مالک این اموال نیستیم و نخواهیم شد، بلکه این بانکها هستند که صاحبان اصلی این اموال هستند. نکته جالب این است که تمام این اسناد حقوقی، به سفته های با ارزش در بازارهای مالی تبدیل می شوند و بار دیگر در بازارهایی مثل بازارهای بورس به عنوان ملک ارزش گذاری می شوند و ما پس اندازهای خردمان را می دهیم و آنها را می خریم تا مالکان این بازارها، دوباره تأمین مالی شوند و بازارهای جدیدی خلق کنند!
- آینده و بحران های پیش روی مدنیت مدرن
مردم آمریکا به عنوان پیشرفته ترین عضو جامعه بازار در قرن بیست و یکم، به تنهایی دو برابر مردم اروپا زباله تولید می کنند در حالی که سرانه زباله ای که اروپا تولید می کند به عنوان یک سرزمین بهره مند، به همین نسبت به کشورهای در حال توسعه بیشتر است و...
از سوی دیگر برخی شواهد حاکی از آن است که گازهای گلخانه ای آزاد شده در دوران صنعتی شدن کره زمین که کمتر از 300 سال از آن می گذرد و اوج آن مربوط به قرن بیستم بوده است، به گرمایش زمین و همینطور به کاهش اکسیژن و ترکیب آن با کربن منتهی شده که برای موجودات هوازی، امکان استفاده آن وجود ندارد. به همین دلیل هم گاهی برخی از اقلیم شناسان از این صحبت می کنند که شاید امکان زندگی مصرف کنندگان اکسیژن رو به پایان باشد و ما شاهد انقراض آنها باشیم. گرچه این مساله تنها یک گمانه علمی است اما آن قدر این خطر جدی است که پیمانهای بین المللی مثل پیمان پاریس برای محیط زیست بر این اساس شکل گرفته و همه ملت ها را موظف به تثبت کربن و کاهش گازهای گلخانه ای می کند و تکالیفی برای کاهش تولید صنعتی وضع کرده است.
- رسانه و تبلیغات و کنترل روانی بشر
انسان بازار که هر لحظه نگران شبیخون خوردن از رقبا یا فرو ریختن ارزش و اعتبار دارایی اش در زمان است، یکی از مضطرب ترین و نگران ترین انسانهایی است که تاکنون در این کره خاکی زیست کرده است. این انسان نگران، مدام بازارهای اجتماعی را به رکود و فروپاشی تهدید می کند. اما با کشف بزرگ فروید، یعنی ناخودآگاه ذهن انسان، ایجاد آرامش مصنوعی برای این انسان ممکن شد. رسانه و نهاد تبلیغات مدرن، مسئولیت رهبری این ناخودآگاه را برعهده دارد تا انسانی که به ناامنی خود آگاه است اما به لحاظ روانی احساس سرخوشی و سرمستی داشته باشد و با اعتماد کامل، در بازارهای اجتماعی حاضر شود.
- سلبریتی ها، طبقه ی مرجع جدید
در این جهان جدید، طبقه مرجع مردم دیگر نه حکیمان، نه فیلسوفان و مصلحان اجتماعی و نه سیاستمداران هستند، بلکه مصرف کننده ترین افراد جامعه که رهبری و جهت دهی مصرف جامعه را بر عهده دارند، به عنوان طبقه مرجع جدید جهان شناخته می شوند و مردم با تقلید گله ای از آنها، هم قدرت مصرف آنها را بالا می برند و هم قدرت مرجعیت آنها را
حال برگردیم به سوال اول. آیا این مدنیت، نیاز به نقد مشفقانه دارد یا نیاز به هجو؟