حسن بیاتانی
17 اردیبهشت 1404

ای همسر مهربان دلبند...

شب های شعر حجره، عنوان برنامه ای مستمر بود که به منظور استعدادیابی طلاب جوان در سال های 90 و 91 در  بسیاری از مدارس علمیه شهرقم برگزار شد و  بسیاری از چهره های امروز شعر حوزه در این جلسات کشف شدند.
سال91 به حاشیه نگاری بعضی از این جلسات می پرداختم و متن زیر یکی از آن حاشیه نگاری هاست

 

 

سوم اردیبهشت 1391:

 

امسال به لطف خدا دومین دوره ی شب های شعر حجره در حال برگزاری ست. شب شعر دیشب، برنامه ی چهاردهم از دوره ی دوم محسوب می شد. برنامه ی دیشب از نظر تعداد شعرخوانی خیلی مختصر تر برگزار شد... استاد ناقد و شاعر معروف حوزوی هم نداشتیم.... البته به جز حضرت آقای مجری که هم استادند و هم شاعر معروف و نیازی به معرفی ندارند... در عوض، یک مهمان ویژه و عزیز داشتیم...حضرت آیت الله حائری شیرازی که هم مقام علمی و معنوی بلندی دارند و هم از چهره های ادبی حوزه به شمار می روند... آیت الله حائری شیرازی دیشب حدود یک ساعت برایمان صحبت کرد... صحبت هایشان هم نکاتی درمورد فرم و محتوا در شعر داشت؛ که خیلی مفید و کاربردی بود؛ هم در مورد فاطمیه بود که اکثر نکاتش لااقل برای من تازگی داشت و هم روضه خواند و هم گریه کردیم ... یک نکته ای هم آخر سخنرانی مطرح کردند که آن را می گذارم برای حسن ختام این نوشته.... اما یک بخش خیلی زیبای سخنرانی ایشان شعرخوانی خودشان بود و این که فرمود می خواهم من هم با دوتا شعر توی شب شعر شما سهیم باشم... یکی از شعرها را زمانی که توی زندان بودند برای مادرشان سروده بودند... می گفتند که می خواستم برای مادرم از زندان نامه بنویسم احساس کردم نامه برای ابراز احساس به ایشان کم است؛ این شد که نشستم و برایشان شعری سرودم...مثنوی روان و پراحساس و دلنشینی بود...

شعر دیگر را تقدیم به همسرشان کرده بودند... خیلی زیباست که یک عالم بزرگ دینی با این کهولت سن که حتی چشم هایش را به سختی می توانست باز نگه دارد با افتخار شعری را که به همسرش تقدیم کرده برای همه بخواند و موقع خواندن یک عشق صادق و بزرگ و دلنشین با کلی احساس از لحن و گفتارش لبریز باشد... شعر اول را حواسم نبود یادداشت کنم و شاید از بعضی لحاظ قوی تر از شعر دوم بود اما شعر دوم را یادداشت کردم...هرچند بعضی کلماتش برایم نامفهوم بود...ایشان هر دو شعر را از حفظ خواندند... توی شعر دوم ایراد قافیه هم داشتند ولی به خاطر آن حس سرشاری که نسبت به همسرشان داشتند نادیده می گیریم...

بعضی از بیت هایش:

ای همسر مهربان دلبند

ای مادر عشق را تو فرزند

از لطف نگاه تو زدل رفت

هر غصه که خاطرم پراکند

تو دست نوازش خدایی

بر همسر خویش.....؟؟؟

دست تو شکسته بود و می شست

همسایه لباس ما و فرزند

در خواب بدید آن مددکار

زهرا به تو گفته است فرزند

زان روز که این سخن شنیدم

دربند توام به مهر سوگند...

شب شعر دیشب به خاطر مهمان ویژه اش کمی تشریفاتی برگزار شد اما همچنان بعضی از ویژگی های ذاتی اش را حفظ کرده بود. از جمله ی این ویژگی های ذاتی، بعضی از سوتی های طلبگی ست که معمولاً توی هرکدام از برنامه ها به نحوی به چشم می خورند... از جمله ی این سوتی ها هم یکی نحوه ی پذیرایی از مهمان هاست که البته برای من که توی کنگره ها و جشنواره ها و نشست ها انواع پذیرایی های تشریفاتی رادیده ام، این جور پذیرایی خیلی دوست داشتنی ست.

مثلاً یادم می آید چندهفته ی پیش توی یکی از مدارس، شعر حجره برقرار بود. وسط شعرخوانی ها چایی آوردند. خادم مدرسه قندها را ریخته بود توی یک لگن کوچک بنفش که احتمالاً وقت های دیگر استکان های نشسته راتوی همان لگن می ریخته و خلاصه اینکه قندها را با لگن به ما تعارف کردند.

البته وقتی یک شب شعر با همه ی شب های شعر تفاوت داشته باشد پذیرایی اش هم باید متفاوت باشد.

پذیرایی دیشب به خاطر مهمان ویژه اش کمی باکلاس تر بود و شامل شیرکاکائوی گرم و تی تاب می شد اما تی تاب ها را با همان پلاستیک بزرگی که از مغازه خریداری شده بود جلوی مهمان ها و طلبه های مدرسه تعارف کردند یعنی باید دستت را می کردی تا اعماق پلاستیک و یک تی تاب برمی داشتی... انگار این ایرادی که آیت الله حائری مطرح کردند که بعضی شعرهای پرمحتوا  فرم فاخری ندارند به خصوص درمورد شعر دینی ... محدود به شعر دینی نمی شود و شامل حال پذیرایی دینی هم می شود که فقط محتوای پذیرایی مهم است نه شکل تعارف کردن آن و...

دوباره یادم آمد توی یکی از مدارس.... استغفرالله...بگذریم...

شعرهای دیشب از نظر کیفی خیلی بهتر از خیلی مدارس دیگر بود... یکی دو تا از شاعران حرفه ای هم از طلاب مدرسه بودند...

توی شعرخوانی دیشب یکی از شعرخوانی ها بیشتر از همه توجه مرا جلب کرد... نه به خاطر خود شعر که البته شعر خیلی زیبا و دلنشینی بود...بلکه یکی به خاطر موضوع شعر یکی به خاطر سر و وضع خود شاعرش که مرا یاد سال های اول طلبگی انداخت که توی حجره های مدرسه ی(بووووووق) اتو به برق زدن، غدغن بود. بچه هایی که آنقدر مایه دار نبودند که لباس هایشان را خشکشویی ببرند؛ دست به یک ابتکار جالب زده بودند... شب ها لباس های نیمه مرطوبشان را پهن می کردند زیر تشکشان و روی آن می خوابیدند... صبح فردا لباس ها به طور رقت باری اتو شده بود....

دوست شاعرمان می گفت این شعر را چند شب پیش بعد از مشاهده ی نماز شب خواندن دوست هم حجره ای اش سروده. اتفاق قشنگی که خوشبختانه هنوز هم توی حجره های طلبگی و شاید فقط توی حجره های طلبگی می شود آن را دید...

بریده ای از همان شعر:

دوستم هر شب

با اذان بادها

می کَنَد زنجیرهای خواب را از چشم ها

می شود آماده ی دیدار "او"

پیکر سجاده ی سبز نگاهش را

پهن می سازد به دشت سرخ تربت

روی آن سجاده می پاشد

دانه های هدیه از مادر سلام الله را

می نهد پیشانی اش را روی خاک

با طناب خاک می بندد "خود" را

از کف چنگال باز "خود" پرستوی دلش را می کند آزاد

تا کند او را رها در باد

تا کند در گوش عالم عشق را فریاد

دست های لاغرش را می برد بالا

تا از آن باران رحمت

جرعه ی آبی بنوشاند دلش را...

اما نکته ی پایانی سخنرانی آیت الله حائری شیرازی: فرمودند یک عبادتی هست که متأسفانه دربین ما خیلی نادیده گرفته می شود و آن اینکه روایت داریم وقتی دوتا مؤمن با هم دست بدهند و مصافحه کنند  خدا همه ی گناهانشان را پاک می کند... بعد فرمود من فکر میکنم اگر آدم با این نیت با برادر مؤمنش دست بدهد و دست او را به گرمی بفشارد که پاک شود که مشمول نگاه خاص حضرت زهرا سلام الله علیها شود؛ بعید می دانم حضرت زهرا سلام الله علیها در آن لحظه به او نگاه خاص نکند...بعد، از همه خواست که همان موقع با همان نیت بلند شوند و با هم دست بدهند و مصافحه کنند و حلالیت بطلبند... حالا بگذریم که پاک نظم جلسه به هم ریخت اما خدا وکیلی توی دنیا کدام شب شعری به این صمیمیت و باصفایی می شود پیدا کرد؟

 

29
| | |
3 | 2 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود